سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان
[ شنبه 93/7/19 ] [ 8:0 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]
[ شنبه 93/7/19 ] [ 7:0 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]
[ جمعه 93/7/18 ] [ 5:54 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
[ جمعه 93/7/18 ] [ 11:22 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]
[ جمعه 93/7/18 ] [ 11:13 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]
[ جمعه 93/7/18 ] [ 10:38 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]
[ جمعه 93/7/18 ] [ 10:33 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]

فقیری به در خانه بخیلی آمدگفت:

شنیده ام تو مقداری از اموال خود را نذر نیاز مندان کرده ای و من نیازمندم ،

بخیل گفت من مالم را نذر کوران کرده ام

فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم چون اگر بینا بودم از درخانه خداوند به در خانه چون تویی نمی آمدم.

گدا



برچسب‌ها: داستانداستانکداستان کوتاهگدابخیلفقیرکور
[ سه شنبه 93/7/15 ] [ 2:36 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

کسب کرامات بر اثر ترک گناه

جناب شیخ در دیداری که با حضرت آیت الله سید محمدهادی میلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که: « در ایام

جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم:

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: خدادخترخلوتجوانگناهبیناییحرامداستان کوتاهداستانداستانکداستان آموزندهدختر رعناامتحانبصیرتدخترزیبا

[ سه شنبه 93/7/8 ] [ 12:30 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

 

 خود ساختگی

شاه صفوی را دو مشاور و عالم خردمند به نام های ، شیخ بهایی (ره) و سید میرداماد (ره) بود. روزی از روزها، شاه با این دو عالم ،

سوار بر اسب از شهر خارج شدند. مرحوم شیخ بهایی  سرعت زیادی تاخت و  بر سید سبقت گرفت، سلطان در این میان

خواست تا هر دو عالم را بیازماید. جلو آمد تا به شیخ بهایی رسید رو به شیخ کرد و چنین گفت:شما خالی از هر گونه تکبّرید،

بقیه در ادامه ملبی

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: داستانداستان کوتاهداستانکداستان آموزندهشاه صفویشیخ بهاییسید میر دامادتهذب

[ دوشنبه 93/7/7 ] [ 3:37 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

((عکس شهید میر یوسف سید لو))...... گوشه ای از وصیت نامه............... ای،حبیب من در نهایت می خواستم راهی را طی کنم که طیران فرشتگان و راهنمائیهای فرشتگان آن را نشان داده،می خواستم پرواز کنم ولی بالهایم شکسته بود می خواستم به پیش معشوق بشتابم ولی قامهایم قدرت راه رفتن را نداشت. در مواقعی زبانم می خواست بگوید آمادة آمدن هستم ولی صدا یم در نمی آمد الهی آبرویی به درگهت ندارم ولی دلم می خواهد آبرومندانه و پاک به درگهت بیایم با اینکه گناهانم مانع از این کار است الهی العفو،العفو. . .
برچسب‌ ها
شعر (51)
مهدی (38)
gif (32)
عکس (32)
جمعه (28)
ظهور (28)
gifs (25)
غزه (25)
شهید (22)
شهدا (21)
هریس (21)
دختر (20)
توبه (17)
نماز (17)
غیبت (17)
گناه (16)
بهشت (15)
قیف (15)
منجی (15)
خدا (14)
شهوت (14)
جنسی (11)
دعا (11)
عراق (11)
زن (11)
دل (10)
حدیث (10)
آقا (9)
وضو (9)
عشق (8)
پسر (8)
قلب (7)
حجت (6)
حرم (6)
جنگ (6)
بیا (5)
سکس (5)
شب (5)
صبح (5)
فرج (5)
مرد (4)
قبر (4)
غم (4)
عمر (4)
عمل (4)
علی (4)
آتش (4)
9 دی (4)
جان (4)
چشم (4)
بغض (3)
پول (3)
اشک (3)
خشم (3)
دوا (3)
ذکر (3)
سنی (3)
سفر (3)
شام (3)
ظهر (3)
عید (3)
غزل (3)
قضا (3)
قم (3)
گل (3)
گرگ (3)
ماه (3)
نفس (3)
یار (3)
کور (2)
مکه (2)
ناب (2)
ناز (2)
مصر (2)
هوس (2)
لذت (2)
لطف (2)
گدا (2)
آرشیو مطالب
امکانات وب

آمار واطلاعات
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 621
کل بازدید : 1671215
کل یادداشتها ها : 828