سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان

 5-  حکایت ابراهیم شیرازى

 از آقا میرزا ابراهیم شیرازى حائرى نقل مى‏کنند که ایشان گفته‏اند: وقتى در شیراز بودم، حاجت‏هایى پیدا کردم که فکرم را به خود مشغول مى‏ساختند، هر چه فکر کردم، راه عادى و معمولى براى برآورده شدن آنها به ذهنم نرسید، در نتیجه تصمیم گرفتم تا عریضه‏اى به امام زمان‏علیه السلام  بنویسم. به این منظور عریضه‏اى را نوشتم و در آن همه درخواست‏هایم را مطرح نمودم که از جمله آنها درخواست توفیق رفتن به کربلا و زیارت مرقد مطهّر اباعبداللّه علیه السلام بود.

 یک روز نزدیک غروب از شهر خارج شدم وعریضه را با آداب خاصّى که دارد بعد از صدا زدن ?حسین بن روح? در استخرى انداختم و سریع به شهر برگشتم.

 صبح براى درس که خدمت استادم رسیدم، بعد از جمع شدن همه شاگردان، یک مرتبه سیّدى که لباس خدّام حرم اباعبداللّه‏علیه السلام  را در تن داشت به مجلس درس وارد شد و پس از سلام، نزد شیخ نشست. از آنجا که او اولین بار بود که در مجلس حاضر مى‏شد، توجه دیگران به او جلب شده بود. وقتى تعارفات معمولى به پایان رسید، رو به من کرد و مرا به اسم صدا زد وگفت: فلانى ?انّ رقعتک قد سلّمت الى مولانا صاحب الزمان‏علیه السلام ? نامه تو به محضر مبارک امام زمان‏علیه السلام  رسید.

 بعد جریان را این‏گونه تعریف کرد که شب در خواب دیدم حضرت سلمان؛ با جماعتى ایستاده‏اند وتعدادى نامه در خدمت ایشان است که آنها را به افراد مى‏دهد. وقتى حضرت سلمان مرا دید، صدایم زد وفرمود: پیش فلانى برو و به او بگو این نامه تو است. و بعد آن را به من نشان داد. دیدم مهر امام زمان‏علیه السلام  بر آن نامه خورده است.

 از آنجا که همدرس‏ هاى من از هیچ‏چیز خبر نداشتند به همدیگر و به من نگاه کردند تا قضیه را به آنها بگویم. بعد من قضیه نامه نوشتن به محضر حضرت صاحب الزمان‏علیه السلام  را گفتم و اضافه کردم که من در این باره نه با کسى حرف زده‏ام و نه کسى مرا در موقع انجام این کار دیده است. نمى‏دانم این آقا کیست و چگونه از این مسأله خبر دارد!

 دوستان همه گفتند: این خواب حکایت از عنایت و توجّه آقا نسبت به خواسته‏ هاى تو دارد و حتما آنها به زودى بر آورده مى‏شوند.

 بعد که مجلس درس تمام شد، نه کسى آن آقا را دید و نه تا به حال او را در شهر کسى دیده بود، خلاصه هیچ‏کس او را نمى‏شناخت واز آن به بعد هم کسى دیگر او را ندید.

 

 از این واقعه چندى نگذشته بود که همه درخواست‏هاى من برآورده شدند و حتى در همان ایّام، مقدمات سفر به کربلا به طور ناگهانى فراهم شد که از آن زمان تا کنون در کربلا ساکن هستم.



برچسب‌ها: آقا میرزا ابراهیم شیرازى حائرى
[ جمعه 93/4/6 ] [ 12:49 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

((عکس شهید میر یوسف سید لو))...... گوشه ای از وصیت نامه............... ای،حبیب من در نهایت می خواستم راهی را طی کنم که طیران فرشتگان و راهنمائیهای فرشتگان آن را نشان داده،می خواستم پرواز کنم ولی بالهایم شکسته بود می خواستم به پیش معشوق بشتابم ولی قامهایم قدرت راه رفتن را نداشت. در مواقعی زبانم می خواست بگوید آمادة آمدن هستم ولی صدا یم در نمی آمد الهی آبرویی به درگهت ندارم ولی دلم می خواهد آبرومندانه و پاک به درگهت بیایم با اینکه گناهانم مانع از این کار است الهی العفو،العفو. . .
برچسب‌ ها
شعر (51)
مهدی (38)
gif (32)
عکس (32)
جمعه (28)
ظهور (28)
gifs (25)
غزه (25)
شهید (22)
شهدا (21)
هریس (21)
دختر (20)
توبه (17)
نماز (17)
غیبت (17)
گناه (16)
بهشت (15)
قیف (15)
منجی (15)
خدا (14)
شهوت (14)
جنسی (11)
دعا (11)
عراق (11)
زن (11)
دل (10)
حدیث (10)
آقا (9)
وضو (9)
عشق (8)
پسر (8)
قلب (7)
حجت (6)
حرم (6)
جنگ (6)
بیا (5)
سکس (5)
شب (5)
صبح (5)
فرج (5)
مرد (4)
قبر (4)
غم (4)
عمر (4)
عمل (4)
علی (4)
آتش (4)
9 دی (4)
جان (4)
چشم (4)
بغض (3)
پول (3)
اشک (3)
خشم (3)
دوا (3)
ذکر (3)
سنی (3)
سفر (3)
شام (3)
ظهر (3)
عید (3)
غزل (3)
قضا (3)
قم (3)
گل (3)
گرگ (3)
ماه (3)
نفس (3)
یار (3)
کور (2)
مکه (2)
ناب (2)
ناز (2)
مصر (2)
هوس (2)
لذت (2)
لطف (2)
گدا (2)
آرشیو مطالب
امکانات وب

آمار واطلاعات
بازدید امروز : 466
بازدید دیروز : 80
کل بازدید : 1688059
کل یادداشتها ها : 828