ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | ||||
آخرین مطالب |
1)در این که امام زمان و مهدى موعود امام دوازدهم و فرزند امام حسن عسکرى(ع)است در میان شیعه امامیه کوچکترین تردیدى وجود ندارد و این به جهت اخبار و احادیث فراوانى است که در کتب شیعه هست و به موجب آن عدد امامان دوازده، و امام دوازدهم فرزند امام حسن عسکرى(ع)است و چون امام حسن عسکرى(ع) یک فرزند بیشتر نداشته است این فرزند، امام دوازدهم خواهند بود. 2)بعضى از مخالفان اعتراض کردهاند که امام حسن عسکرى(ع)فرزندى نداشته است و این اعتراض مقبول نتواند بود زیرا مخالفان در مقام انکار هستند و میخواهند یا بر اساس مذهب شیعه و یا بر اساس مهدویت امام دوازدهم خلل آورند.بدیهى است که چنین کسانى مغرض هستند و بى طرف نیستند و از این روى دعوى ایشان صادقانه نیست و مقصود آنها از آن غلبه بر خصم است. اما شیعه امامیه که امامان خود را بهتر از هر کس مىشناسند و نصب امام را بر خداوند واجب مىدانند و اطاعت او را بر خود فرض شرعى عینى مىشمارند نمىتوانند در امرى که براى ایشان از ارکان مهم دین است و ناشناختن آن و عدم معرفت به حال امام را با جاهلیت برابر مىدانند سهل انگارى کنند و چگونه مىتوانند در امرى به این اهمیت به جهل و تزویر متمسک شوند؟ پس مسأله امامت امام دوازدهم براى شیعیان در ردیف مسأله نماز و روزه و نه فقط مانند یکى از فروع و احکام دین بلکه از اصول مذهب است و در آن نهایت احتیاط و سختگیرى را به عمل مىآورند، اما براى مخالفان مسأله«دینى»نیست بلکه مسأله نفى و طرد عقیده طرف مقابل است و در چنین وضعى طبعا سخن آنکه مسأله را از نظر اهمیت دینى مىنگرد معتبر است. 3)از اعتراضات مهم مخالفان یکى این است که امام چرا غیبت کرده است؟ شیعه در پاسخ مىگویند به جهت خوف از مخالفان آن حضرت خود را به اذن خداوند از انظار مخفى داشته است.اگر تاریخ نیمه دوم قرن سوم هجرى را در نظر بیاوریم و ببینیم که چگونه مردم از خلافت عباسى سر خورده و نومید شده بودند و به دنبال افراد صالحترى در میان خاندان علویان مىگشتند و اگر ظهور صاحب الزنج را در بصره که مدعى علویت بود و ظهور عدهاى از سران قرامطه را که بعضى از ایشان نیز مدعى علویت بودند بنگریم وحشت خاندان عباسى را در مرکز خلافت از علویان و مخصوصا از امامان شیعه که برجستهترین و شایستهترین اولاد امام على(ع)بودند خوب درک مىکنیم و درمىیابیم که چرا خلفاى عباسى حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسکرى(ع)را زیر نظر داشتند و هیچیک از حرکات ایشان از نظر مأموران خلافت پنهان نمىماند. شرح حال این امامان پر است از وقایعى مانند ارسال وجوه و هدایا و تحف به عنوان خمس و سهم امام از اکناف عالم اسلامى به ایشان و پر است از نام وکلا و مأموران ایشان در شهرهاى مختلف. امام حسن عسکرى(ع)در سال 260 ه.ق. در اوایل شورش زنجیان به رهبرى صاحب الزنج وفات یافت و در آن موقعیت خطرناک اگر عمال بنى عباس بویى مىبردند که فرزندى صغیر که جانشین آن حضرت است در خانه او زنده است و مرجع شیعیان جهان است حتما او را به دست آورده و مىکشتند.بنابراین مصلحت اسلام و جهانیان چنان اقتضا مىنمود که امام از انظار دشمنان مستور بماند.این یک دلیل تاریخى است اما دلایل معنوى دیگرى نیز هست که در جاى خود مذکور است. 4)علت غیبت امام در آغاز هر چه باشد علت دوام آن نتواند بود.دلیل ادامه این غیبت چیست؟ پاسخ آن است که علت آغاز غیبت همان علت دوام آن نیز هست و این علت با شدت بیشترى تا زمان ما ادامه دارد، یعنى مردم جهان آمادگى براى قبول حکومت الهى که عدالت محض را بر طبق احکام الهى در جهان برقرار کند ندارند و ما این را به وضوح در زمان خود مىبینیم و از روى تجربه تاریخى در قرون گذشته نیز کاملا دریافتهایم و چنانکه علائم و قرائن نشان مىدهد این عدم آمادگى تا سالهاى سال همچنان ادامه خواهد یافت و غیبت امام(ع)که معلول این علت است نیز ادامه خواهد داشت. 5)چگونه یک انسان مىتواند در طى قرنها زنده بماند؟آیا این خلاف طبیعت و محال نیست؟ پاسخ آن است که البته از نظر طبیعت و طبایع اشیا و حیوان و انسان چنین چیزى غیر ممکن مىنماید.اما ما معتقد به امرى فوق طبیعى هستیم و معتقد به قدرتى هستیم که طبیعت از او و آفریده اوست.اگر جهان همه طبیعت بود خلاف طبیعت خلاف عقل هم بود.اما عقل به چیزى والاتر و برتر از طبیعت معتقد است که مىتواند قوانینى را که خود نهاده است بر هم بزند و قانونى دیگر بیافریند در این صورت عمر چندین قرن براى یک انسان اگر چه خلاف طبیعت است اما خلاف عقل نیست.زیرا طبیعت اسیر و تابع قدرتى است که او را آفریده است.روى سخن در اینجا با منکران خدا و جهان فوق طبیعت نیست، با آنان باید از آغاز سخن گفت.روى سخن با کسانى است که به خدا و جهان فوق طبیعت معتقدند و ارسال رسل و انبیا را قبول دارند و معجزات را که امورى خارق عادت و خارق طبیعت است مىپذیرند. 6)فایده وجود امام در اجراى احکام الهى و بسط ید او در استقرار عدالت و دفع ظلم از ظالم است و به همین دلیل است که شیعه وجود امام را لازم دانستهاند و امام را معصوم شمردهاند زیرا شخص جایز الخطا ممکن است در اجراى حکم و عدالت به راه خطا برود و مردم در حیرت و ضلالت بیفتند و آن غرضى که از وجود امام مطلوب بود حاصل نشود.حال اگر امام منصوص و منصوب از جانب خدا مبسوط الید نباشد و علاوه بر آن، غایب و از انظار مردم مستور باشد چه نفعى بر وجود او مترتب است؟در این صورت ادلهاى که شیعه براى اثبات وجوب نصب امام آوردهاند نیز معنى خود را از دست مىدهد. پاسخ این سؤال و اعتراض آن است که در رابطه میان خدا و بشر امورى بر خداوند واجب است که از راه لطف باید در حق بندگان انجام دهد و امورى هم بر بندگان لازم و واجب است تا در نتیجه استقرار این رابطه کار اجتماع نظام پذیرد.مثلا در رابطه فرد با خدا باید گفت که اگر خداوند فردى را صحیح و سالم و عاقل بیافریند(و اکثر افراد انسان چنین هستند)آن فرد هم باید قواى جسمانى و عقلانى خود را در راه بهبود وضع خود بکار اندازد.اگر فردى با چشمان سالم و عقل کامل در حال راه رفتن چشمهاى خود را بر هم نهد و در چاه بیفتد به حکم عقل تقصیر فقط متوجه خود اوست .به همین جهت است که در انجام تکالیف شرعى یکى از شروط، صحت جسمانى و عقلانى است و خداوند بر کسى که چنین شرایطى را در اختیار او نگذاشته است تکلیف نمىکند. امام لطفى است از خداوند بر اجتماع تا مردم در اثر حسن سیاست او در رفاه و آسایش و عدالت زندگى کنند و خداوند چنین لطفى را در حق مردم کرده و چنین امامى را تعیین فرموده است.حال نوبت مردم است که قدر این لطف را بدانند و از او اطاعت کنند و اگر نکنند و بر عکس، او را تهدید و تخویف کنند تکلیف خود را انجام ندادهاند و این را دیگر به خدا نمىتوان نسبت داد.به همین جهت است که علماى شیعه گفتهاند: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»(وجود امام لطفى است از جانب خدا و تصرف او در حکومت و سیاست لطف دیگرى است از خدا و اگر این لطف حاصل نشود تقصیر آن متوجه ماست). 7)اعتراض کردهاند که اگر مسئولیت عدم تصرف امام در امور دینى و دنیوى متوجه خود بشر و افراد آن است چه فرقى میان غیبت جسمانى و مرگ اوست؟و چرا امام دوازدهم مانند افراد دیگر بطور طبیعى از جهان نرفته است تا اشکال و اعتراض امر غیر طبیعى و خارق العاده حیات طولانى پیش بیاید؟در چنین صورتى خداوند در موقع مقتضى و به هنگام آمادگى مردمان مهدى موعود را با آن صفت و سیرت که هست از میان خاندان علوى برمىگزیند و به او اجازه خروج و ظهور مىدهد.مانند آن که درباره انبیا نیز چنین شده است و خداوند در موارد مقتضى یکى را برگزیده و مبعوث کرده است. پاسخ این سؤال آن است که شیعه بنا به قانون لطف وجود امام را لازم مىداند، امامى که معصوم و عادل باشد.و فوت امام لزوما به این معنى است که خداوند این لطف را از مردم دریغ داشته است و انسانها را بىسرپرست به حال خود رها کرده است.این مخالف قواعد عقلى است که در علم کلام مذکور است و مخالف عدل الهى است.پس خداوند آنچه را که بر او لازم بوده است از نصب و تعیین امام معصوم انجام داده است و او را زنده نگاهداشته است تا حجت او بر مردم تمام شود.و مردم در مقام اعتراض نگویند که ما را بدون سرپرست رها کردى و اگر چنین سرپرستى بود ما حتما از او پیروى مىکردیم. 8)ممکن است اعتراض شود که لازم نبود یک امام در طى قرون و اعصار زنده بماند بلکه هر امامى پس از عمر طبیعى(در حال غیبت)جاى خود را به امام معصوم دیگر مىداد و این وضع تا خروج مهدى موعود ادامه مىداشت. پاسخ این اعتراض باز در رفتار مردمان است عدهاى از مردمان در حالى که امامان غایب نبودند و بطور آشکار در میان ایشان زندگى مىکردند به نفى و انکار امامت ایشان برمىخاستند و به دنبال مدعیان دروغین مىرفتند و فرقههاى نوینى بوجود مىآوردند.تاریخ فرق و مذاهب پر است از اینگونه نفىها و انکارها و ظهور این گونه مدعیان امامت.اگر در حال ظهور و عدم غیبت چنین بوده است در حال غیبت و استتار چه مىشد؟پس وجود یک امام زنده غایب در حال انتظار بهترین و صالحترین وجوه است برچسبها: شبهاتپاسخ به شبهاتامام زمان [ یکشنبه 93/4/8 ] [ 3:18 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
|
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 38 بازدید دیروز : 84 کل بازدید : 1691996 کل یادداشتها ها : 828 |