ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | ||||
آخرین مطالب |
خیلی ها باور نمی کردند فرمانده توپخانه سپاه این قدر کم حقوق می گیره ؛ وقتی هم که خواستند حقوقش را زیاد کنند عصبانی شد و نذاشت ، توی جلسه ای بهش یه تلویزیون هدیه دادند اما قبول نکرد گفتند : این هدیه رو به همه فرماندهان دادند چرا نمی گیری؟! گفت : ناخالصی عمل یه نقطه شروع داره ممکنه قبول این هدیه نقطه شروع ناخالصی زندگی ام باشه ، نمی خوام ذره ای نا خالصی توی عملم باشه من با خدا معامله کرده ام ، هدیه رو هم از خودش می گیرم . ( خاطره ای از سردار شهید حسن شفیع زاده ، کتاب حکایت فرزندان فاطمه ، جلد1 ، ص 40 )
برچسبها: خاطرهخاطره زیباداستانداستان کوتاهفرمانده توپخانهحقوقناخالصیشهید حسن شفیع زاده [ یکشنبه 93/11/19 ] [ 4:3 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
ما برای این چادر داریم می رویم ! رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت:بیارش داخل اتاق عمل... دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم ، مجروح به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختی گفت : من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری ؛ ما برای این چادر داریم می رویم ، چادرم در مشتش بود که شهید شد... راوی: خانم موسوی از پرستاران زمان جنگ/ منبع: کتاب خانم ها حتما بخوانند ، صفحه 24
برچسبها: شهیدچادرخاطره زیباحجاب [ سه شنبه 93/9/4 ] [ 5:12 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
........
|
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 115 بازدید دیروز : 42 کل بازدید : 1692492 کل یادداشتها ها : 828 |