ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | ||||
آخرین مطالب |
قبل از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، کشور ایران در تصور غربیها پایگاهى حیاتى، آن هم در مرز شوروى و در قلب جهان اسلام به حساب مىآمد و از دیدگاه مسلمانها کشورى اسلامى و اصیل به شمار مىرفت که «شاه» سر سپرده غرب و همپیمان اسرائیل بر آن حکومت مىکرد و براى خوش خدمتى به اربابانش، کشورش را دربست در اختیار و خدمت آنان قرار داده بود. علاوه بر آنچه که در تصور دیگران بود، در ذهن یک فرد شیعه مانند من، کشورى بود که در آن مرقد مطهر امام رضا، علیهالسلام، و حوزه علمیه قم وجود داشت، کشورى داراى تاریخى اصیل و ریشهدار در تشیع و علما و اندیشمندان شیعه و تالیفات گرانبها، زمانى که به روایات وارده در خصوص مدح و ستایش ایرانیان بر مىخوریم و آنها را بررسى مىکنیم، به یکدیگر مىگوییم: این روایات مانند روایتهایى است که مدح و ستایش و یا مذمت اهل یمن، و یا بنى خزاعه را مىنماید. از این رو هر روایتى که مدح و ستایش و یا مذمت گروهها و قبیلهها و بعضى کشورها را در بر دارد، نمىتواند بدون اشکال باشد. گرچه این روایات صحیح و درست مىباشند، اما مربوط به تاریخ گذشته و احوال مختلف ملتهاى صدر اسلام و قرنهاى اولیه آن است. این طرز فکر رایجبین ما بود، که امت اسلامى در حالتى جاهلانه، فرمانبردار سلطه کفر جهانى و نوکران اوست، در بین ملتها هیچ یک بر دیگرى برترى ندارد و چه بسا همین ایرانیان مورد بحث، بدتر از سایر ملتها بودهاند، به دلیل اینکه آنان طرفداران تمدنى کفر آمیز و برترى جوییهاى ملى و نژادى بودهاند که سر سپردگانى چون شاه و اربابان غربىاش براى ایجاد چنین تز و طرز فکرى و تربیت مردم ایران، بر همین روش پافشارى مىکردند. ... تا اینکه پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، مسلمانان را در سطح جهان غافلگیر کرد و قلبهاى غمگین آنان را چنان از خوشحالى و شادى سرشار نمود که در قرنهاى گذشته بىسابقه بود، بلکه بالاتر، آنان تصور چنین پیروزى را نداشتند. این سرور و خوشحالى همه کشورها و ملتهاى مسلمان را در بر گرفت، از جمله مظاهر خوشحالى مردم، این بود که همهجا صحبت از فضل و برترى ایرانیان و طرفداران سلمان فارسى بود، بطور مثال، یکى از صدها عنوانى که در غرب و شرق جهان اسلام منتشر و پخش شد، عنوان و تیتر مجله تونسى «شناخت» بود که در آن آمده بود: «پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، ایرانیان را جهت رهبرى امت اسلامى برمىگزیند» این نوشتهها، خاطرات ما را درباره ایرانیان تجدید کرد و دریافتیم روایاتى که از پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، درباره آنان وارد شده است تنها مربوط به تاریخ گذشته آنها نبوده، بلکه ارتباط به آینده نیز دارد... ما با مراجعه به منابع و تفسیر و بررسى روایات مربوط به ایرانیان، به این نتیجه رسیدیم که این روایات و اخبار بیش از آنکه مربوط به گذشته باشد، مربوط به آینده است و جالب اینکه اینگونه روایات در منابع حدیث اهل سنتبیشتر از شیعه وجود دارد. چه مىتوان کرد، زمانى که در روایات مربوط به حضرت مهدى، علیهالسلام، و زمینه سازى حکومت آن بزرگوار، ایرانیان و یمنیها داراى سهم بسزایى بوده و کسانى هستند که به مقام ایجاد زمینه مناسب براى ظهور آن حضرت و شرکت در نهضت وى نائل مىشوند... و همچنین افراد شایستهاى از مصر و مؤمنانى حقیقى از شام و گروههایى از عراق... نیز از این فیض بهرهمند مىشوند و همینطور سایر دوستداران آن حضرت که در گوشه و کنار جهان اسلام پراکنده هستند، از این موهبتبرخوردار مىشوند، بلکه آنان از یاران ویژه و وزرا و مشاورین آن حضرت، ارواحنافداه، مىباشند. ما اینک، روایاتى را که پیرامون ایرانیان بطور عموم وارد شده است مورد بررسى قرار داده و سپس به نقش آنان در زمان ظهور مىپردازیم. آیات و اخبار در ستایش ایرانیان روایاتى که درباره ایرانیان پیرامون آیاتى که تفسیر به ایرانیان شده وارد گردیده است، تحت این نه عنوان است: الف. طرفداران سلمان فارسى ب. اهل مشرق زمینج. اهل خراسان د. یاران درفشهاى سیاه ه. فارسیان و. سرخ رویان ز. فرزندان سرخرویان ح. اهل قلم ط. اهل طالقان. البته خواهید دید که غالبا مراد از این عناوین یکى است، اخبار دیگرى نیز وجود دارد که با عبارتهاى دیگرى از آنان یاد کرده است. 1. در تفسیر قول خداى سبحان: «ها انتم هولاء تدعون لتنفقوا فى سبیلالله فمنکم من یبخل و من یبخل فانما یبخل عن نفسه والله الغنى وانتمالفقراء و ان تتولوا بستبدل قوما غیرکم ثم لایکونوا امثالکم». (1) اینک شما کسانى هستید که فراخوانده مىشوید تا در راه خدا انفاق کنید، برخى از شما در انفاق بخل مىورزد و کسى که بخل مىکند و خداوند بىنیاز است و شما نیازمندید و اگر روگردان شوید خداوند گروهى را غیر از شما جایگزینتان مىنماید و آنان مثل شما نیستند. صاحب کشاف نقل کرده که از پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، درباره کلمه «قوم» که در آیه شریفه آمده استسؤال شد. سلمان فارسى نزدیک پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، نشسته بود آن حضرت با دست مبارک خود به ران پاى سلمان زد و فرمود: «به خدایى که جان من در دست و قدرت اوست، اگر ایمان به کهکشانها بستگى داشته باشد مردانى از فارس به آن دست مىیابند.» (2) به نقل صاحب «مجمعالبیان» از امام باقر، علیهالسلام، روایتشده که فرمود: «اى اعراب، اگر روى برگردانید، خداوند گروه دیگرى را جایگزین شمامىگرداند یعنى ایرانیان» و صاحب «المیزان» آورده که «درالمنثور» روایتى را عبدالرزاق و عبد بن حمید و ترمذى و ابن جریر و ابن ابى حاتم و طبرانى در کتاب «اوسط» و بیهقى در کتاب «دلائل»... از ابوهریره نقل کرده است که وى گفت: پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، این آیه را «و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم، ثم لا یکونوا امثالکم» قرائت فرمود، عرض کردند یا رسولالله! اینها چه کسانى هستند که اگر ما رویگردان شویم جایگزین ما مىشوند؟ پیامبر اسلام، صلىاللهعلیهوآله، با دست مبارک به شانه سلمان فارسى زد و سپس فرمود: «او و طرفداران او، به خدایى که جانم در دست قدرت اوست اگر ایمان بستگى به کهکشانها داشته باشد مردانى از فارس (ایرانیان) به آن دست مىیابند.» (3) مانند این روایتبه طرق دیگرى از ابوهریره و همچنین از ابن مردویه از جابر بن عبدالله نقل شده است. در این روایت دو معنا که همه بر آن اتفاق دارند، وجود دارد که عبارتند از: 1. ایرانیان (فرس) خط و جناح دومى بعد از اعراب، براى بهدوش کشیدن پرچم اسلام مىباشند. 2. آنان به ایمان دست مىیابند هرچند از آنان دور و دسترسى به آن دشوار باشد. چنانکه در همین روایتسه مطلب قابل بحث است: اولا: اینکه خداوند متعال اعراب را تهدید به جایگزینى ایرانیان نموده است، آیا مخصوص زمان نزول آیه در زمان پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، است و یا اینکه مربوط به همه نسلهاست، بگونهاى که داراى این معنى باشد: اگر شما (اعراب) از اسلام رویگردان شوید در هر نسلى که باشد ایرانیان (فرس) را جایگزین شما مىگرداند؟ ظاهر معنى این است که به حکم قاعده «مورد، مخصص نمىباشد» این نکته در همه نسلهاى بعدى نیز استمرار دارد و آیات مبارکه قرآن در هر طبقه و نسلى، نقش خورشید و ماه را دارند (یعنى در نورافشانى یکساناند) چه اینکه این مطلب در روایات آمده و مفسران نیز بر آن اتفاق نظر دارند. ثانیا: حدیثشریف مىگوید مردانى از فارس به ایمان دستخواهند یافت نه همه آنان، بدیهى است که این خود، ستایشى است نسبتبه افراد نابغهاى از بین آنها نه جمیع آنها. اما ظاهر آیه شریف و روایت این است که هر دو، بطور عام ستایش از «فرس» مىنمایند، چون در میان آنان کسانى هستند که به درجه دستیابى به ایمان و یا علم مىرسند. بویژه با ملاحظه اینکه صحبت از گروهى است که بعد از اعراب حامل آیین اسلام هستند، بنابراین مدح و ستایشى که براى آنان به شمار آمده بدین جهت است که آنها زمینه مناسبى براى به وجود آمدن نوابغ خود مىباشند و از آنان اطاعت و پیروى مىکنند. ثالثا: آیا تاکنون رویگردانى اعراب از اسلام و جایگزین شدن «فرس» به جاى آنان صورت گرفته استیا خیر؟ جواب: بر اهل دانش و علم، پوشیده نیست که مسلمانان امروز، اعم از عرب و غیر عرب از اسلام واقعى اعراض نموده و رویگردان شدهاند. بدینترتیب متاسفانه فعل شرط، در آیه شریفه « ان تتولوا; اگر رویگردان شوید» تحقق یافته و تنها جواب شرط، یعنى جایگزین شدن فرس به جاى آنان باقى مانده است، در این زمینه هم با دقتى منصفانه مىتوان گفت که وعده الهى، در آستانه تحقق است. بلکه، روایتبعدى که در تفسیر «نورالثقلین» آمده است دلالت دارد که این جایگزینى، در زمان بنىامیه حاصل شده است، چون زمانى که عربها متوجه مراکز و مناصب و مالاندوزى شدند، فرس (ایرانیان) به کسب علوم اسلامى روى آورده و از آنان سبقت گرفتند. از امام صادق، علیهالسلام، منقول است که فرمود: «قد والله ابدل خیرا منهم، الموالى». سوگند به خدا که بهتر از آنها را جایگزین فرمود، یعنى عجم را. گرچه تعبیر به «موالى» در آن روز شامل غیر فرس (ایرانیان) یعنى ترکان و رومیها که اسلام آورده بودند نیز مىشده است، اما آنچه مسلم است «فرس» به عنوان مرکز ثقل، اکثریت آنان را تشکیل مىدادهاند. بویژه با توجه به شناخت امام صادق، علیهالسلام، نسبتبه تفسیرى که پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، از آیه شریفه درباره «فرس» فرموده است. 2. در تفسیر گفته خداى سبحان: «هو الذى بعث فىالامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین× و اخرین منهم لما یلحقوا بهم و هوالعزیز الحکیم». (4) اوستآنکه برانگیختدر بین درس نخواندهها رسولى را از خودشان که آیات خدا را بر آنان مىخواند و آنان را پاک مىسازد و کتاب و حکمتشان مىآموزد اگر چه قبلا در گمراهى آشکارى بودند و افراد دیگرى از ایشان که به آنان نپیوستهاند و اوستخداى عزیز و حکیم. مسلم، در صحیح خود از ابوهریره روایت کرده که گفت: «ما حضور پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، بودیم که سوره مبارکه جمعه نازل شد و حضرت آن را تلاوت فرمود تا رسید به آیه «و آخرین منهم لما یلحقوابهم» مردى از او سؤال کرد، یا رسولالله! اینان چه کسانى هستند که هنوز به ما نپیوستهاند؟ حضرت پاسخ نفرمود: ابوهریره گفت: سلمان فارسى نیز در بین ما بود پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، دست مبارکشان را بر سر سلمان نهاد و فرمود: به خدایى که جانم در دست قدرت اوست اگر ایمان بستگى به کهکشانها داشته باشد مردانى از اینها (طرفداران سلمان) به آن دستخواهند یافت». در تفسیر على بن ابراهیم، ذیل آیه «و آخرین منهم لما یلحقوا بهم» آمده است که: «و افراد دیگرى که به آنها نپیوستهاند» یعنى کسانى که بعد از آنان اسلام آوردهاند. و صاحب «مجمعالبیان» آورده است: آنان همه افراد بعد از اصحاب هستند تا روز قیامت، سپس گفته است که آنان عجمها و کسانى که به لغت عربى حرف نمىزنند مىباشند چون پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، به سوى هرکسى که وى را مشاهده کرده و کسانى که بعدا مىآیند، اعم از عرب و عجم برانگیخته و مبعوث شده استبه نقل از سعید بن جبیر و نیز امام باقر، علیهالسلام. مطلق بودن کلمه «و آخرین منهم» اقتضا دارد که شامل همه طبقات و نسبهاى بعدى از زمان پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، از عرب و غیرعرب شود، اما با مقایسه کلمه «امیین» و «آخرین» بهتر است که بگوییم مراد از «امیین» اعراب و از «آخرین» افرادى از غیرعرب که اسلام مىآورند مىباشد، چنانکه بعضى روایات اهلبیت، علیهمالسلام، گویاى این مطلب است و صاحب «کشاف» نیز همین مبنا را پذیرفته است. بنابراین، پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، که آیه شریف را به «فرس» تفسیر نموده است، در حقیقت منطبق بر مصداق مهمى براى کلمه «آخرین» و یا مهمترین مصداق، از بین مصادیق آن مىباشد، گرچه صرف تطبیق، باعث فضل و برترى بیشتر نمىگردد، اما چون پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، آنان را ستوده به اینکه آنان به ایمان و علم و یا اسلام هر چند دور و مشکل باشند نائل خواهند شد و از طرفى رسول خدا، صلىاللهعلیهوآله، در تفسیر هر دو آیه عمدا، عین گفته خود را تکرار مىکنند و زدن آن حضرت بر شانه سلمان فارسى، دلیل روشنى بر این مدعى است. ________________________________________ پىنوشتها: 1. سوره محمد(47)، آیه 38. 2. الزمخشرى، جارالله محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 4، ص 331. 3. الطباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج18، ص 250. 4. سوره جمعه(62)، آیات 2 -3. [ سه شنبه 89/2/7 ] [ 6:47 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
امام مهدى (ع) در راه و کار خود سازشناپذیر است و در اجراى حدود و احکام الهى و مبارزه با ستمگران قاطعیتى خدایى دارد، چشمپوشى و مسامحهاى در راه و روش او نیست، از ملامت ملامتگران نمىهراسد، از هیچ مقام و قدرتى نمىترسد، و بدون هیچگونه ملاحظهاى تبهکاران را کیفر مىکند و صالحان زاهد و سادهزى و بىآلایش را در مصادر امور مىگمارد.
قاطعیت، خصلت همه رهبران راستین الهى است، و این خصلت در وجود مبارک امام مهدى (ع) در حد اوج و کمال است. و معیار پاکسازى اجتماعات بشرى همین است. عینیتیافتن عدالتى فراگیر و ریشهسوزى هر ظلم و ستم باید بدون کمترین ترحم و ارفاق و استثنایى صورت گیرد، بطورى که در هیچ جاى جهان علت فساد و عامل بیدادى برجاى نماند، تا بتواند بتدریجبه مناطق دیگر نفوذ کند، و به توطئه و کارشکنى در کار سامان بخشیدن به جامعه بشرى بپردازد.
این تجربه همه دوران تاریخ است که سازش و ارفاق و ملایمت در پاکسازى جامعه و زدودن علل و عوامل ناراستى و نادرستى و تجاوزطلبى، همواره موجب گردیده است تا پس از گذشت اندک زمانى، نیروهاى ضدحق و ضد عدل در سازماندهى مجددى تشکل یابند، و از پشتبه نیروهاى مردمى و انقلابى یورش آورند، و ضربههاى کارى وارد سازند، و آنان را بکلى از پاى درآورند، یا دستکم تضعیف کنند و در راه و کارشان ناموفق سازند. این موضوع تجربه همیشگى تاریخ است. و دیگر بار، در دوران ظهور بزرگ، این واقعیت نادیده گرفته نمىشود، تا پاکسازى بزرگ و ریشهاى جامعه بشرى تحقق خارجى یابد، و از هر شکست و ناتوانى و سستى در امان ماند. از اینرو، امام منجى، در سراسر اندام جامعه بشرى سلولى فاسد بر جاى نمىگذارد، و هر خس و خاشاکى را از مسیر انسان برمىدارد، و هر فسادى را در نطفه خفه مىکند، و هر ستمى را از ریشه مىخشکاند. در همه جریانهاى فاسد و ضدانسانى، همه عاملان، زمینهسازان و دستیاران آن جریانها را از دم تیغ مىگذراند.
امام باقر (ع):
یقومالقائم... علىالعرب شدید، لیس شانه الاالسیف... ولایاخذه فىالله لومةلائم. (1)
- (امام) قائم قیام مىکند... بر اعراب سختگیر است و راه (و روش) او شمشیر (به به کارگیرى سلاح) است. و در راه اجراى (برنامههاى) الهى از ملامت ملامتگرى بیم نمىکند.
تبلیغات دشمنان داخلى و خارجى و بوق و کرناها و تکفیرهاى داخلى و ارتجاعى در او هیچ اثرى نمىگذارد، و او را به مصلحتسنجى مجبور نمىسازد. این روش ارزشمند، در عین دشواریهاى فراوانى که همراه دارد، از جهتى نیز کارها را آسان مىکند، چون آنان که اندیشه رخنه کردن در صفوف نهضت و انقلاب جدید را در سر مىپرورانند و شیوه فتنهگرى را در پیش مىگیرند، هنگامى که با قاطعیتى خللناپذیر روبرو گشتند و راهى براى نیرنگبازى و نفوذىگرى در پیش خود ندیدند، دست از هر خطا و انحراف برمىدارند و از هرگونه حرکتهاى مخفیانه و کارشکنیهاى پنهانى و سرمایهگذاریهاى مرموز دست مىشویند.
امام مهدى (ع)، با ایجاد بیم و دلهره و ترسهاى عمیق و راستین، بسیارى از گروههاى مخالف و ستمپیشه را مجبور به ترک راه و روش خود مىکند و به تسلیم وامىدارد. از اینرو، در احادیث آمده است که از شمشیر برنده و اراده قاطع امام و یارانش همه اهریمنان مىهراسند، و ترسى گران بر روان دژخیمان خونآشام سایه مىافکند، و لرزه بر اندام خودکامگان و طاغوتان مىافتد. و این خود عامل بزرگى در پیروزى کامل آن امام منجى است. با این رعب و ترس، بسیارى مقاومتها درهم مىشکند، و بسیارى از مردمان به راه بازمىگردند و از تجاوز به حقوق دیگران و زیر پا نهادن مسؤولیت و تکلیف و حرمت انسانها دستبرمىدارند.
امام صادق (ع):
بیناالرجل على راسالقائم یامرو ینهى اذا امر بضرب عنقه، فلا یبقى بینالخافقین جشىءج الا خافه. (2)
- در همان هنگامى که شخصى نزد قائم ایستاده و به امر و نهى مشغول است (3) ناگاه (امام) امر مىکند که او را بکشند. اینست که در خاور و باختر زمین چیزى نمىماند مگر اینکه از (قاطعیت و اجراى عدالت) او مىهراسد.
انسانهاى استثمارگر، ستمپیشه، خونآشام و بداندیشان دیوسیرت، در برابر خود قدرت و نظامى را مىبینند که ذرهاى از حق و حقوق مردمان را نادیده نمىگیرد، و کاهى را از کوهى جدا مىسازد، و زشتکرداران و گناهکاران را بدون ذرهاى چشمپوشى کیفر مىدهد، و حد و حدود الهى را بدون کمترین ارفاق به اجرا درمىآورد، و قانون عدل و حق درباره بزرگ و کوچک و فقیر و غنى و عالم و جاهل و خویش و بیگانه عملى مىسازد. و اینچنین شیوه و روشى نرمشناپذیر و استوار، اطاعت و فرمانبردارى همگان را موجب مىگردد.
امام باقر (ع):
کانى باصحابالقائم و قد احاطوا بما بینالخافقین لیس من شىء الا هو مطیع لهم. (4)
- گوییا یاران قائم را مىبینم که بر خاور و باختر گیتى مسلط شدهاند، و هیچ چیز نیست مگر آنکه از آنان فرمان مىبرد.
و اینچنین شیوه و روشى مىتواند نجاتبخش بشریتباشد، و شبکههاى پیچیده بیدادگران و دنیاداران را از دست و پاى بشریت مظلوم بردارد، و راحت و آسایش واقعى همگان را فراهم سازد. در جبهه خارجى موفق مىشود حرکتهاى ضد مردمى را درهم بشکند، و یک تن از ضد مردمان را باقى نگذارد، و در جبهه داخلى توفیق مىیابد تا به پاکسازى بزرگ دستیازد و همه منافقان نامرئى و نفوذیان و ریاکاران و تزویرگران ظاهرالصلاح را ریشهکن کند، و تودههاى نجیب انسانى را از شر هر نیرنگ و مکر و ترفند و فریبى آسوده سازد، و امنیت واقعى را بر سراسر اجتماعات انسانى حاکم گرداند.
بنابراین، روش امام در برخورد با تبهکاران داخلى و انحرافها و فسادهاى اجتماعى دست کمى از درگیرى با جبهه خارجى و دشمنان سلاح به دست و آشکار جهانى ندارد. کشتار و جنگ در راه و روش امام موعود (ع) تنها براى از میان برداشتن حاکمان و زمامداران مسلط بر کشورهاى جهان نیست، بلکه قاطعیت در برابر حکومتهاى خودکامه مقدمهاى استبراى اصلاح جامعهها و ایجاد دگرگونى اساسى در ماهیت روابط اجتماعى، و سرانجام اجراى دقیق عدالت اجتماعى در همه شؤون زندگى. به این جهت امام نه تنها در جنگها و لشکرکشیها با دشمنان خارجى دستبه کشتار مىزند و موانع راه را با قاطعیت از سر راه برمىدارد، بلکه در برابر هر گونه فساد و انحراف در داخل جامعه اسلامى نیز قاطعانه مىایستد و علل و عوامل آن را نابود مىکند.
در این تردیدى نیست که روشهاى سازشکارانه و مصلحتاندیشانه در برابر فساد داخلى، بتدریج جامعه را تباه مىسازد، یعنى از درون دچار مشکلاتى مىکند. که از هرگونه سامانیابى مانع مىگردد، و کمکم مفاسد داخلى نظام را از اعتبار مىاندازد، و جامعه را به سقوط مىکشاند، و اجراى حق و عدل را ناممکن مىکند. از اینرو، ساختن جامعههاى بشرى قاطعیتى نرمشناپذیر مىخواهد و دورى دقیق از هرگونه ملاحظهگرایى و سازشکارى.
امام على (ع):
لا یقیم امرالله - سبحانه - الا من لایصانع ولا یضارع، ولا تتبعالمطامع. (5)
- دین خدا را نمىتوانند ترویج کنند مگر کسانى که سازشکار نباشند، (و با دنیادوستان و رفاهطلبان) همسو نشوند، و دل در گرو طمعها و خواهانیها نداشته باشند.
راه و روش امام مهدى (ع)، شکوفایى راستین این اصول و معیارهاست، نه سازشى در آن راه دارد و نه طمعى به مال دنیادارى، هیچ انگیزهاى در کار نیست جز رضاى خدا و اجراى عدالت مطلق.
امام على (ع):
... و لیطهرنالارض من کل غاش... (6)
- ... زمین را از هر انسان نیرنگباز (و فریبکار) پاک مىسازد...
کسانى که در مبانى عقیدتى و ایمانى چون دیگرانند و بظاهر معتقد و مسلمان حساب مىشوند، لیکن در عمل و در روابط اجتماعى دچار انحرافند و در مسائل مالى و اقتصادى فریبکارند و غش به کار مىبرند، مورد تصفیه و پاکسازى قاطع و انعطافناپذیر امام قرار مىگیرند، و با نابودى این طبقه زالوصفت که در شمار اندک نیستند، مردمان به امنیت اقتصادى خواهند رسید در کنار دیگر امنیتهاى اجتماعى.
امام کاظم (ع):
... الثانى عشر منا سهلالله له کل عسیر... و یبیر به کل جبار عنید، و یهلک على یده کل شیطان مرید... (7)
- ... خداوند براى دوازدهمین (امام) از خاندان ما هر دشوارى را آسان مىگرداند، و به دست او هر جبار سرسختى نابود مىشود و هر شیطان سرکشى هلاک مىگردد.
از شیوههاى امام موعود (ع)، براى محو طاغوتان و جباران،عدم پذیرش توبه است. و این، موضوعى استبسیار مهم، که از نفوذ عناصر ناباب و نالایق و دوگانه و ناخالص یا متظاهر، در صفوف انقلابیون جلوگیرى مىکند.
روشن است که با پیدایش تحول و انقلاب در جامعه، مردم به دو گروه تقسیم مىشوند:
1- گروهى که پیش از انقلاب و نظام جدید خود را براى تحول و دگرگونى آماده کرده بودند و اندیشه و افکار خویش را از پیرایهها و معیارهاى نادرست پیشین رها ساخته بودند. این دسته با پدید آمدن انقلاب و تحول در نظام اجتماعى، بدون دشوارى، معیارهاى جدید را مىپذیرند و خود را با جامعه نوبنیاد و ضوابط آن تطبیق مىدهند و با تفکر و حرکت نوین هماوا و هماهنگ مىگردند.
2- کسانى که روشها و معیارهاى واپسگراى جامعه پیشین در تار و پود وجودشان نفوذ کرده و به اندیشه و عمل آنان فرم و شکل بخشیده است و منافعشان نیز در همان است. این گروه با همان اندیشهها خو گرفتهاند و آن اندیشهها و معیارها جزء شخصیتشان شده است. اینان در هر جامعه و محیطى قرار گیرند جز به همان اصول پیشساخته خویش به چیزى نمىاندیشند، و منافع خود را نیز در سایه همان روشها و اندیشهها تامین شده مىیابند. این گروه با پدید آمدن تحول و انقلاب و واژگونى نظامهاى فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و ارزشى پیشین، دچار مشکل اساسى مىگردند; زیرا از یک سو با حرکت انقلابى و دگرگونساز جدید روبرو هستند که اصول و معیارهاى تازهاى عرضه مىکند، که در بسیارى از موارد کاملا با اصول پیشین متضاد و ناسازگار است. از سوى دیگر گرفتار افکار و اندیشههاى پیشین و خصلتهاى منافعطلبانه خود هستند، که در ژرفاى روح آنان رسوخ کرده است، بویژه که منافع خود را نیز در سایه آن معیارها پایدار مىدانند.
گروه دوم در رویارویى با انقلاب دو دسته مىشوند: دستهاى کوتاهفکر و سطحىنگر، که در برابر انقلاب و نظام جدید مىایستند و در برابر اندیشههاى نوین مقاومت مىکنند. این دسته زود از میان مىروند، و براى نیروهاى انقلابى رویارویى با این گروه چندان دشوار نیست.
دسته دوم کسانیند که اصولى و بنیادى فکر مىکنند و پویایى و بالندگى حرکت جدید و انقلابى را درک مىکنند و ستیز با آن را ناممکن مىشناسند. اینان بظاهر به حرکت نوین تن مىدهند و آن را مىپذیرند، لیکن در درون و باطن به هرگونه کارشکنى دست مىیازند. این دسته در ظاهر انقلابى و طرفدار مبانى جدیدند و در باطن ضدانقلاب و معتقد به اصول گذشتهاند. گرایش این نوع از مردم و گروهها به انقلاب، و ناشناخته ماندن آنان یا طرد نشدن آنان، همواره، مشکل اساسى هر انقلاب است و عامل اصلى انحراف در مبانى انقلابها. این طبقه با نفوذ در صفوف انقلابیون، حرکت نو را دچار انحراف و چرخش به عقب و واپسگرایى مىسازند، و اندکاندک افکار و اندیشههاى واپسگراى خود را در قالب تعبیرها و واژههاى نو در جامعه جا مىزنند، و مبانى انقلاب را بتدریج از محتواى اصلى تهى مىسازند، و کمکم انقلاب را به ضدانقلاب تبدیل مىکنند. و این امرى است که همواره تجربه شده است. لیکن مایه عبرت نگشته است.
یکى از راههاى اصلى نفوذ این خائنان خادمنما و ضدانقلابیون انقلابىنما و سرمایهداران و طاغوتان بظاهر مردمى، توبه است. البته توبه مىتواند راست و درستباشد و شخص تائب براستى گذشتهها را پس پشت افکنده و به راه بازگشته باشد، و هم مىتواند ظاهرى فریبکارانه صورت گیرد. تشخیص درستحقیقت توبه کارى دشوار است و اگر این دشوار حل نگردد حل مشکل نفوذ عناصر ناباب و ضد عدل و ضد ارزش در صفوف انقلاب دشوار است. (8)
این مشکل درباره داورى و قضاوت نیز هست که افراد مجرم - بویژه متمکنان و طاغوتان مالى و سیاسى و نظامى - با زیرکى و هوشیارى و با استفاده از افراد متخصص که از راههاى فرار قانونى اطلاع دارند، مىتوانند بیگناه را مجرم و مجرمان را بیگناه جلوه دهند و حق را ناحق کنند. (9)
در جامعه مهدوى (ع) که سره از ناسره و منافق و طاغوت و طاغوتچه از دیگران جدا مىشوند و همه مجرمان کیفر مىیابند، و همه حقها به حقداران مىرسد، این دو مشکل چگونه حل مىشود که راه فرارى باقى نماند؟
در احادیث که در آنها اندکى از راهها و روشهاى امام مهدى (ع) ترسیم شده استبه دو موضوع اساسى در این زمینه اشاره شده است:
1- امام و یاران او در قضاوت چون داود پیامبر (ع) قضاوت مىکنند، یعنى باعلم باطنبینى و احاطه به منویات و اندیشههاى باطنى اشخاص و افراد، مجرمان را مجرم اعلام مىکنند و بیگناهان را بیگناه، و در آن دوران دیگر نیازى به شاهد و بینه و ارائه مدارک و دلائل نیست. با استفاده از این شیوه الهى است که کار قضاوت بسرعت انجام مىگیرد، و هر مجرم و تبهکار در دم به کیفر مىرسد، و حقى از مظلومى ضایع نمىگردد.
امام صادق (ع):
لن تذهبالدنیا حتى یخرج رجل منا اهلالبیتیحکم بحکم داود و آل داود لایسالالناس بینة. (10)
- دنیا پایان نمىپذیرد تا مردى از خاندان ما قیام کند، که چون داوود (ع) و آل داود قضاوت کند، و از کسى (براى داورى) دلیلى نخواهد.
شیخ مفید مىگوید: « چون قائم آل محمد (ص) قیام کند، مانند حضرت داود (ع) یعنى برحسب باطن، قضاوت کند، و بىهیچ نیازى به شاهد حکم دهد. خداوند حکم را به او الهام مىکند. و او بر طبق الهام الهى حکم کند، مهدى، نقشههاى پنهانى هر گروه را بداند و به آنان آن نقشهها را بگوید. مهدى، دوست و دشمن خود را با نگاه بشناسد.» (11)
مشکل نفوذ عناصرى نفوذى نیز در پرتو همین اصل حل مىشود، زیرا که افکار و اندیشههاى افراد بر امام و یاران او (12) آشکار است، و ظاهرسازیها و نیرنگهاى آنان تاثیرى ندارد. به این جهت است که توبه اشخاص پذیرفته نمىشود. (13)
امام باقر (ع):
یقومالقائم بامر جدید ... و. قضاء جدید، علىالعرب شدید، لیس شانه الا بالسیف، لایستتیب احدا، ولا یاخذه فىالله لومة لائم. (14)
- قائم (ع) قیام مىکند با شیوهاى نو... و روشى تازه در قضاوت. بر عربها سختگیر است، شیوه او تنها شمشیر است و توبه کسى را نمىپذیرد و در (راه) اجراى احکام الهى از ملامت ملامتگرى نمىهراسد.
امام باقر (ع):
- زرارة:... قلت ایسیر، بسیرة محمد (ص)؟ قال: هیهات هیهات یا زرارة ما یسیر بسیرته. قلت: جعلت فداک لم؟ قال ان رسولالله (ص) سار فى امته باللین کان یتالفالناس، والقائم یسیر بالقتل... ولایستتیب احدا... . (15)
- زراره مىگوید: از امام باقر (ع) پرسیدم: آیا قائم، با مردمان، مانند پیامبر (ص) رفتار نمىکند؟ فرمود: هیهات، هیهات! مانند پیامبر (ص) رفتار نمىکند. گفتم: فدایت گردم چرا؟ گفت: پیامبر با ملایمتبا مردم رفتار مىکرد، و مىکوشید تا محبت مردم را، در راه دین، جلب کند و تالیف قلوب نماید. اما قائم با شمشیر با مردم روبرو مىشود... و توبهاى از کسى نمىپذیرد...
قاطعیت الهى امام مهدى (ع)، در برابر همه عناصر فتنهانگیز و تجاوزطلبى است که به حق و عدل پشت کردهاند و از تجاوز به حقوق و سلطهطلبى دستبردار نیستند. این عناصر - داخل باشند یا خارج، به ظاهر مسلمان باشند یا کافر - بدون استثنا با شمشیر فراگیر امام روبرو خواهند شد، و جامعه از وجود این ضدانسانها پاکسازى خواهد گردید.
امام باقر (ع):
اذا قامالقائم سار الىالکوفة، فیخرج منها بضعة عشر للاف انفس... علیهمالسلاح فیقولون له: ارجع من حیث جئت فلا حاجة لنا فى بنى فاطمة فیضع فیهمالسیف حتى یاتى على آخرهم، ثم یدخلالکوفة فیقتل بها کل منافق مرتاب و یهدم قصورها، و یقتل مقاتلیها حتى یرضىالله - عزوجل - . (16)
- آنگاه که قائم قیام کند به کوفه درآید، پس چندین هزار (جنگجوى) سلاح به دستسر برآورند و به امام مهدى گویند: بدانجا که آمدى بازگرد که ما را نیازى به فرزندان فاطمه نیست. امام آنان را تا آخرین نفرشان مىکشد، سپس به کوفه داخل مىشود و (در داخل شهر) هر منافق شکگرایى را مىکشد، و کاخهاى شهر را ویران مىکند، و سلاح به دستان را از دم تیغ مىگذراند، تا خداى بزرگ (از کشتن این دشمنان دین و عدل) خشنود گردد.
چنانکه از این حدیث آشکار مىشود جامعه از همه عناصر ناباب و ریاکار پاک مىگردد، و مظاهر زیست اشرافیگرى ویژه نظامهاى طبقاتى و سرمایهدارى چون قصرها و کاخها که مسکن طبقات بالاى جامعه است، به دستبا کفایت امام مهدى (ع) ویران مىگردد.
از جمله امورى که امام مهدى (ع) را در اجراى دقیق قانون حق و عدل و عملى شدن ریز و درشت قوانین حدود و قصاص، یارى مىرساند یاران با صلابت و استوار و آشتىناپذیر اماماند. یاران امام - افزون بر کمالات معنوى و جهات باطنى که دارا هستند - چون طبق تعبیر احادیث اکثر جوان هستند، (17) قاطع و خشن و دور از هر گونه ملاحظهکارى و مصلحتسنجى برنامهها را عملى مىسازند، و حق را به حقداران باز مىگردانند، و تبهکاران را بىترحم کیفر مىدهند. دیگر اینکه ذهن ایشان از مفاهیمى عوضى به نام اسلام و دین خدا انباشته نشده است که در هر راه و کار دچار تردید شوند و نتوانند قاطع و سریع به پاکسازى و اجراى احکام خدا دستیازند. آنان تنها از امام مهدى احکام خدا و آیین اسلام را مىآموزند و ذهنیت پیشساختهاى ندارند. همچنین آنان از امام خویش بىچون و چرا و بطور کامل پیروى مىکنند. و این نیز موجب اجراى بیدرنگ و سازشناپذیر مقررات و احکام است. این اطاعت کامل، برخاسته از امامشناسى آنان است و اینها همه موجب مىگردد تا در اجراى احکام اسلام ناب و خالص از هیچ چیز بیم نداشته باشند، و هیچ عاملى هرچند بزرگ و سرسخت مانع کار آنان نگردد، و احکام مو به مو اجرا شود، گرچه دشواریهاى فراوان و تصفیههاى بزرگ و خونریزیهاى سیلآسایى را به همراه داشته باشد.
________________________________________
پاورقیها
1- «غیبت نعمانى»/233.
2- «غیبت نعمانى»/ 240.
3- یعنى خود از مسؤولان است.
4- «موسوعةالامامالمهدى - ع -»، الکتاب الثالث، 454، به نقل از «بحار».
5 - «نهجالبلاغه»/1137.
6 - «بحار» 51/120.
7- «کمالالدین» 2/369.
8 - شناسایى بیشتر این افراد البته ناممکن نیست، به شرط اینکه دقتهاى فراوان به کار رود و معیارها و ضوابط دقیق انقلابى در دستباشد و به دست افراد دلسوز و قاطع و کاردان اجرا شود.
9- با قضاوت درست و حساب شده و با وجود قاضیان بصیر و مؤمن پیشگیرى از این ترفندها - بطور اکثر - نیز امکانپذیر است.
10- «بحار» 52/319; «کافى» 1/397.
11- «خورشید مغرب»/ 35 به نقل از «ارشاد مفید»/ 365 -366.
12- امام مهدى (ع) به یاران طراز اول خود علومى مىآموزد که با کمک آن مىتوانند از چنین شیوههایى استفاده کنند.
13- در «عدم پذیرش توبه» در زمان امام مهدى (ع) حرفهایى گفتهاند: در این نوشته، قدر مسلم آن که توبه ریاکارانه صورى است مطرح گردید. علامه مجلسى در این مورد مىگوید: «توبه کسانى را قبول نمىکند که مىداند در باطن کافرند...» «بحار» 52/349.
14- «بحار» 52/354.
15- «بحار» 52/353; «غیبت نعمانى»/ 231، با اندکى اختلاف.
16- «بحار» 52/338; مکیالالمکارم 1/147.
17- در احادیث آمده است: «اصحابالمهدى شباب لاکهول فیهم الا مثل کحلالعین والملح فىالزاد و اقلالزادالملح: یاران امام مهدى جوانان هستند که سالخوردهاى میان آنان نیست، مگر به مقدار سرمه در چشم و نمک در غذا، و کمترین بخش غذا نمک است.» «منتخبالاثر» 484. [ سه شنبه 89/2/7 ] [ 6:46 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
به اتفاق علماى شیعه و اهل تسنن این جمله از پیغمبر اکرم متواتر است.احدى در این جمله تردید ندارد که پیغمبر اکرم فرمود:«لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتى یخرج رجل من ولدى»یعنى اگر فرض کنیم از دنیا یک روز بیشتر باقى نمانده است،خدا آن روز را طولانى مىکند تا مهدى از اولاد من ظهور کند.مقصود این است:این قضاى حتمى پروردگار است که اگر فرض کنیم از عمر دنیا یک روز بیشتر باقى نمانده است این کار حتما باید عملى شود.این روایتى است که اهل تشیع و اهل تسنن هر دو روایت کردهاند و در آن تردیدى نیست. بعضى از دوستان وقتى که مىدیدند که این برادر ما از حجاز،آقاى شیخ خلیل الرحمن (1) ،همیشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را مىکند،تعجب مىکردند که ایشان اهل تشیع نیستند،چطور انتظار ظهور حضرت حجت را دارند؟واقعا ایشان انتظار ظهور حضرت حجت را دارند.اغلب ما شاید روى عادت و منطقه جغرافیایى مىگوییم،و ایشان روى اعتقاد و ایمان مىگویند.گفتم:این مطلبى است که شیعه و سنى ندارد،اهل تسنن هم این سخن را زیاد مىگویند. حال ببینید پیغمبر چگونه آن روز را روشن و دوره کمال بشریت مىبیند.فرمود:«المهدى یبعث فى امتى على اختلاف من الناس و الزلازل»مهدى علیه السلام در یک شرایطى مىآید که اختلاف در میان بشر شدید و زلزلهها برقرار است(مقصود زلزلههاى ناشى از مواد زیر زمین نیست)،اصلا زمین به ستبشر دارد تکان مىخورد و خطر،بشریت را تهدید مىکند که زمین نیست و نابود شود.«فیملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا»بعد از آنکه پیمانه ظلم و جور پر شد،دنیا را پر از عدل و داد مىکند.«یرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض»از او،هم خداى آسمان راضى است و هم خلق خداى آسمان و مردم روى زمین،مىگویند:الحمد لله که شر این ظلمها از سر ما کوتاه شد.بعد فرمود: «یقسم المال صحاحا»ثروت را به طور صحیح تقسیم مىکند.گفتند:یا رسول الله!یعنى چه به طور صحیح؟فرمود:عادلانه و بالسویه تقسیم مىکند.«و یملا الله قلوب امة محمد غنى و یسعهم عدله» (2) خداوند دل امت اسلام را مملو از غنا مىکند،یعنى خیال نکن غنا و ثروت،تنها همان ثروت مادى است، دلها غنى مىشود،فقرها و نیازها و حقارتها و بیچارگیها و کینهها و حسادتها،همه از دلها بیرون کشیده مىشود. امیر المؤمنین على علیه السلام در نهج البلاغه مىفرماید:حتى تقوم الحرب بکم على ساق،بادیا نواجذها،مملوءة اخلافها،حلوا رضاعها،علقما عاقبتها.پیش بینى مىکند که قبل از ظهور حضرت مهدى آشوب عجیب و جنگهاى بسیار مهیب و خطرناکى در دنیا هست.مىفرماید:جنگ روى پاى خودش مىایستد،دندانهاى خودش را نشان مىدهد مثل یک درندهاى که دندان نشان مىدهد،شیر پستان خودش را نشان مىدهد،یعنى آن ستیزه جویان و آتش افروزان جنگ نگاه مىکنند مىبینند این پستان جنگ خوب شیر مىدهد یعنى به نفعشان کار مىکند،اما نمىدانند که عاقبت این جنگ به ضرر خودشان است.«حلوا رضاعها»دوشیدنش خیلى شیرین است اما«علقما عاقبتها»عاقبتش فوق العاده تلخ است.«الا و فى غد و سیاتى غد بما لا تعرفون»بدانید که فردا دنیا آبستن چیزهایى است که هیچ پیش بینى نمىکنید،نمىشناسید و آگاه نیستید،ولى بدانید هست و فردا با خود خواهد آورد. «یاخذ الوالى من غیرها عمالها على مساوى اعمالها»اول کارى که آن والى الهى مىکند این است که عمال و حکام را یک یک مىگیرد،اعوان خودش را اصلاح مىکند،دنیا اصلاح مىشود.«و تخرج له الارض افالیذ کبدها»زمین پارههاى جگر خودش را بیرون مىدهد،یعنى زمین هر موهبتى که در خودش دارد از هر معدنى،و هر استعدادى که شما تصور بکنید،همه را بیرون مىدهد،هر چه تا امروز مضایقه کرده بیرون مىدهد.«و تلقى الیه سلما مقالیدها»زمین مىآید مثل یک غلام در حالى که تسلیم است کلیدهاى خودش را در اختیار او قرار مىدهد(اینها همه تعبیر و بیان است)یعنى دیگر سرى در طبیعتباقى نمىماند مگر اینکه به دست او کشف مىشود.مجهولى در طبیعتباقى نمىماند مگر اینکه در آن دوره مکشوف مىگردد.«فیریکم کیف عدل السیرة»آنوقت او به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعى یعنى چه،نشان خواهد داد که اینهمه که دم از اعلامیه حقوق بشر و آزادى مىزدند همهاش دروغ بود،اینهمه که دم از صلح مىزدند همهاش دروغ و نفاق و«جو فروشى و گندم نمایى»بود. «و یحیى میت الکتاب و السنة» (3) قوانین کتاب و سنت را که متروک مانده و به حسب ظاهر مرده و از میان رفته است زنده خواهد کرد.و نیز فرمود:اذا قام القائم حکم بالعدل. هر یک از ائمه ما یک لقبى دارد. مثلا امیر المؤمنین:على المرتضى. امام حسن:الحسن المجتبى. امام حسین:سید الشهداء،و ائمه دیگر:السجاد،الباقر،الصادق،الکاظم،الرضا،التقى،النقى،الزکى العسکرى. حضرت یک لقبى دارد مخصوص به خود،لقبى که از مفهوم«قیام»گرفته شده است، آن که در جهان قیام مىکند:القائم. اصلا ما حضرت مهدى را به قیام و عدالت مىشناسیم.هر امامى به یک صفتشناخته مىشود،این امام به قیام و عدالتشناخته مىشود. «و ارتفع فى ایامه الجور»جور و ظلمى دیگر در کار نیست.«و امنتبه السبل»همه راهها،راههاى زمینى، دریایى و هوایى امن مىشود،چون منشا این نا امنیها ناراحتیها و بى عدالتىهاست.وقتى که دالتبرقرار بشود،[چون]فطرت بشر فطرت عدالت است،دلیل ندارد که نا امنى وجود داشته باشد.«و اخرجت الارض برکاتها»و زمین تمام برکات خودش را بیرون مىآورد.«و لا یجد الرجل منکم یومئذ موضعا لصدقته و لا بره...و هو قوله تعالى: و العاقبة للمتقین آیا مىدانید ناراحتى مردم آن وقت چیست؟ ناراحتى مردم فقط این است که اگر بخواهند یک صدقهاى بدهند و یک کمکى به کسى بکنند،یک نفر[مستحق]پیدا نمىکنند،یک فقیر در روى زمین پیدا نخواهد شد. راجع به«توحید الهى»مىفرماید:«حتى یوحدو الله و لا یشرک به شیئا»و راجع به«امنیت»مىفرماید:«و تخرج العجوزة الضعیفة من المشرق ترید المغرب لا یؤذیها احد»یک پیر زن ناتوان،از مشرق تا مغرب دنیا را مسافرت مىکند بدون کوچکترین آزار و اذیتى. زیاد است:آنچه از عدالت گفته شده است،از صلح و صفا به معنى واقعى گفته شده است،از آزادى و امنیت کامل گفته شده است،از ثروت و برکت فراوان گفته شده است،از تقسیم عادلانه ثروت گفته شده است،از فراوانى وسائل(وسائل دامدارى و غیره)،از میوه و گوسفند گفته شده است،از نبودن مفاسد گفته شده است که دیگر شرب خمرى وجود نخواهد داشت،دیگر زنایى وجود نخواهد داشت،دیگر بشر تنفر دارد از دروغ گفتن،تنفر دارد از غیبت کردن،تنفر دارد،از تهمت زدن،تنفر دارد از ظلم کردن. اینها بر اساس چه فلسفهاى است؟همان که عرض کردم:اسلام مىگوید عاقبتبشر عدالت است،اما نمىگوید آن عدالتى که در عاقبت مىآید فقط این است که فکر بشر به اینجا منتهى مىشود که منفعت من در این است که منافع دیگران را حفظ کنم،نه[در آن زمان]عدالتبراى بشر محبوب و مثل یک معبود است،یعنى روحش رقاء پیدا مىکند،تربیتش کامل مىشود،و این نمىشود جز اینکه یک حکومت عادل جهانى بر مبناى ایمان،خدا پرستى و خدا شناسى و بر مبناى حکومت قرآن به وجود آید،و ما مسلمین خوشوقتیم که بر خلاف اینهمه بدبینیهایى که در دنیاى غرب براى بشریتبه وجود آمده،به آینده بشریتخوشبین هستیم. همین راسل در کتاب امیدهاى نو مىگوید:امروز دیگر غالب دانشمندان امیدشان را از بشریت قطع کرده و معتقدند که علم به جایى رسیده است که عن قریب بشر به دست علم نابود خواهد شد.مىگوید:یکى از این افراد اینشتین است.اینشتین معتقد است که بشر با گورى که به دستخودش کنده است،یک گام بیشتر فاصله ندارد.بشر به مرحلهاى رسیده است که فشار دادن چند دگمه همان و زمین ما کن فیکون شدن همان.و واقعا هم اگر ما معتقد به خدا و دست غیبى نباشیم،اگر آن اطمینانى که قرآن به آینده بشریت مىدهد ما را مطمئن نکرده باشد، یعنى اگر ما همین ظواهر دنیاى امروز را ببینیم،حق با اینهاست.روزى نیست که وسائل مخرب به صورت نیرومندتر،مهیبتر و وحشتناکتر پیدا نشود.از حدود بیستسال پیش،از وقتى که بمب اتمى در هیروشیما افتاد،تا امروز،نگاه کنید ببینید قدرت تخریبى صنعتى بشر چند برابر شده است؟رسیده به مرحلهاى که مىگویند دنیاى امروز دیگر غالب و مغلوب ندارد.اگر جنگ سوم جهانى پیش بیاید، صحبت این نیست که آیا آمریکا غالب استیا شوروى یا چین.اگر جنگ سومى پیش بیاید آن که مغلوب است زمین و بشریت است و آن که غالب است هیچ است.اما ما مىگوییم:براى بشر و براى زمین از این پرتگاهها باز هم پیدا شده است،دست الهى بالاى همه دستهاست. و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها (4) .به ما گفتهاند:«افضل الاعمال انتظار الفرج» (5) این خوشبینى و انتظار فرج کلى فضیلتش از همه اعمال بیشتر است،چرا؟براى اینکه این یک ایمانى است در سطح بسیار عالى. خدایا ما را از منتظران واقعى فرج امام زمان(عجل الله تعالى فرجه)بگردان. خدایا به ما آن شایستگى را عنایت کن که دولتبر حق او را ادراک کنیم.اللهم انا نرغب الیک فى دولة کریمة،تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله،و تجعلنا فیها من الدعاة الى طاعتک و القادة الى سبیلک. و صلى الله على محمد و آله الطاهرین پىنوشتها: 1- [از قاریان قرآن که حسینیه ارشاد از او دعوت به عمل آورده بود.] 2- اعلام الورى،ص 401. 3- نهج البلاغه،خطبه 138. 4- آل عمران/103. 5- بحار الانوار،ج 52/ص 122. [ سه شنبه 89/2/7 ] [ 6:45 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
وجود نجات بخشی که بشریت را به سوی آسایش و رهایی و ایجاد جامعه جهانی متکی بر عدالت و آزادی و حقیقت سوق دهد، در تمام کتب و صحف آسمانی و مذاهب گوناگون خبری متواتر است. این مطلب صرفاً یک خطابة مذهبی یا شعاری دینی نیست بلکه حقیقتی است که از واقعیت نشأت گرفته و در اعماق اندیشه و ضمیر وجود انسان نهفته است. هر انسان صاحب دردی که ناراحتی و فشار و ترس و ناامنی را چشیده باشد به آن ایمان دارد. هر عقل و اندیشهای به راحتی میفهمد که بنای جهان بر عدالت و توازن است نه ظلم و هرج و مرج و هرگونه هرج و مرجی ساخته دست بشر است و اگر عدالت بر جهان حاکم نشود آنگاه عدالت الهی امری لغو، عبث و بیهوده محسوب میگردد. در حالی که عدالت هدف همة ادیان و رسالت دین اسلام است که مخاطبش همة بشریت بوده است و توان بالایی در ایجاد وحدت جهانی دارد که نقطة شروعش برادری، صلح، گذشت، چشمپوشی و وحدت است. [ سه شنبه 89/2/7 ] [ 6:44 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
آنگاه که زمان ظهور فرا رسد و رهاییبخش جهان از پشت پرده غیبت بیرون آید و رخ نمایاند، خداوند متعال امر او را در یک شب اصلاح میکند1 و همه زیباییهای پس از ظهور، یک به یک آشکار میشود.
[ دوشنبه 89/2/6 ] [ 3:30 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
بىتردید عصر امام مهدى(ع) عصر حاکمیت نور دانش و بینش و از درخشانترین و زیباترین اعصار روى کره زمین از آغاز آفرینش جهان و انسان خواهد بود. آنچه در این نوشتار تقدیم خوانندگان عزیز مىشود برخى از ابعاد زندگى و شکوفایى و درخشندگى آن عصر است که با تلخیص از نظر گرامىتان مىگذرد.
[ دوشنبه 89/2/6 ] [ 3:30 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
قرآن کریم در آیاتى چند که به چگونگىهاى انقلاب آخرالزمان پرداختهاست معیارها و محورهایى را تبیین کرده است که بسیار با اهمیت و درخور تامل است: یکى از این محورها حاکمیت طبقه فرودست و مستضعف است. در طول تاریخ انسان همواره و همیشه (بهجز دوران کوتاهى، آن هم در جوامعى خاص و نه فراگیر و جهانى) مراکز قدرت مالى، سیاسى و نظامى در دست طبقات مستکبر و برترىطلب و سلطهطلبان اجتماعى بوده است که با دستیازى به منابع ثروت و کالاها و مواد، سلطه خود را بر خلق خدا استوار مىساختند و انسانها را به دلخواه خود به کار مىکشیدند و برده خویش مىساختند. طبق وعدههاى قرآنى این جریان ناهنجار بهطور اصولى و واقعى و نه شعارى و ادعایى، در انقلاب نهایى تاریخ، ره نیستى مىپوید و طبقه قدرتمند از اریکه قدرت به زیر افکنده مىشوند و فرودستان و ضعیف نگهداشتهشدگان مراکز قدرت را در دست مىگیرند و براستى محرومان حاکم مىگردند و آرزوى دیرینه همه مصلحان و انسان دوستان و پیامبران، تحققى راستین مىیابد. این انقلاب که به سود طبقه مستضعف صورت مىپذیرد، چون انقلاب و رستاخیز قیامت است. چنانکه در قیامتبراستى نیکان و انسانهاى انسان به منزلت و جایگاه شایسته خویش دست مىیابند و ناانسانهاى انساننما سقوط مىکنند و به کیفر مىرسند چنانکه قرآن این ویژگى قیامت را نیک تبیین کرده است ?خافضة رافعة? (1)
انقلاب قیامت، گروهى را بالا مىبرد و فراتر از گروهها و طبقات قرار مىدهد و گروهى را از اریکه قدرت به پایین مىکشد و زیردست مىسازد; انقلاب جهانى و نهایى موعود آخرالزمان نیز چنین است و بدون هیچ کمى و کاستى و یا سهلانگارى و چشمپوشى، سلطهطلبان قدرتمند را به زیر مىافکند و فرودستان محروم را بر مراکز قدرت حاکم مىسازد. در انقلاب، نهایى انقلابیون به خاطر معیارهاى دقیق الهى که بر جان و روان آنها حاکم است و دینباورى راستینى که در ژرفاى روحشان نفوذ کرده است، هیچگاه از راه اصلى و الهى خویش غافل نمىمانند و جهتحرکتخود را عوض نمىکنند. بنابراین مشکل اصلى انقلابهاى تاریخ که پس از رسیدن به قدرت، گذشته خویش را پس پشت مىافکنند و به همه معیارها و اصول انقلاب خود پشت مىکنند، پیش نمىآید و طبقه فرودست انقلابى همواره انقلابى مىماند. این انقلاب که در انتظار بشریت است و بشریت نیز در انتظار آن است در این آیه از قرآن مطرح گردیده است: و نرید ان نمن علىالذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین (2) در این رخداد عظیم تاریخ انسان، حقیقتى که همواره به آن وعده داده شد و هیچگاه لباس واقعیت نپوشید و به عینیت نرسید; آشکار مىگردد و عینیت مىیابد. در پرتو این دگرگونى بنیادین که جوهرى انقلابى دارد، ماهیت روابط اجتماعى دگرگون مىشود و تحولى اصولى مىیابد. یعنى روابط ناسالم انسان با انسانهاى دیگر و با طبیعت دگرگون مىشود حتى بسیار بالاتر و در گسترهاى عظیمتر. رابطه انسان با خدا و با خود نیز تحولى ژرف مىیابد. یعنى انسان براستى بنده خدا و فرمانبر او مىشود و در پرتو تعالیم خالص و ناب آن معلم و مربى الهى توحید راستین آموزش داده مىشود و از توحیدهاى ناخالص فلسفهها و عرفانهاى بشرى جدا مىشود و راه مستقیم الهى روشن مىگردد و خداشناسى و خدایابى به اوج شکوفایى مىرسد و این معناى انقلاب راستین در رابطه انسان با خداست. نیز رابطه انسان با خود و چگونگى درک و دریافتخود و کیفیت احساس از خود و نیروها و استعدادهاى خود، تحولى بنیادین مىیابد و انسان به ارزش والاى خویش، به جایگاه و منزلت انسانى و به چکاد فرازمندى که ممکن است دست مىیابد و به گستره نیروهاى نهفته در درونش، پىمىبرد و نقدینه استعدادها و روح و جسم خویش را در راه رشد اهداف پوچ و گذرا نمىنهد و به جستجوى حقایق ژرف و جاودانه وجود روى مىآورد و به جوهر هستى دست مىیابد و این انقلاب در رابطه انسان با خود خویشتن است . ما در انقلابهاى بشرى، چنین دگرگونیهایى در این قلمروها نمىیابیم. همچنین در رابطه انسان با انسانهاى دیگر، که از مشکلات اصلى زندگى اجتماعى است، انقلابى راستین رخ مىدهد و روابط سلطهطلبانه و استثمارى به روابط برادرانه و حقشناسانه تبدیل مىشود. در آن دوران دیگر انسانى حق انسانى را پایمال نمىکند و کسى در قلمرو جامعه انسانى، مورد استثمار قرار نمىگیرد و هر انسانى هرچند ضعیف و ناتوان به حقوق خویش بدون هیچ مانعى دست مىیابد. لازمه تفکیکناپذیر حاکمیت مستضعفان همین است. گرچه انقلابهاى بشرى این چگونگى را وعده دادهاند; اما در ظرف عینیت و عمل چندان تحقق نیافته است و یا تحققى فراگیر و پایدار نداشته است. آن دورانى که این وعده انسانى، بىکم و کاست در متن زندگیها نمودى آشکار خواهد داشت و فراگیر و همگانى خواهد شد; در دوران حاکمیت مستضعفان است و معناى حاکمیت مستضعفان که وعده الهى در انقلاب آخرالزمان است همین است. انسان در رابطه خود با طبیعت نیز همواره راه ناهنجارى را پیموده و به استفاده بىرویه و نابهینه دست زده است و ناهنجارى در رابطه با طبیعت از جهاتى رخ داده است. نخست اینکه در گذشته و اکنون اجتماعات انسانى، طبقات با در دستداشتن امکانات و ابزارهاى مناسب، بیش از اندازه از منابع طبیعى بهرهبردارى کرده و به شادخوارى و اسراف رو مىآورند و به تعبیر قرآن اهل اسراف و زیادهروى مىشوند و این روش در زندگى بهطور طبیعى موجب محرومیت گروههاى زیادى در جامعه مىگردد. زیرا که منابع و کالاها محدود است و شادخواریها موجب کمبود مىگردد واین موجب محرومیت افراد و طبقاتى است. مثلا آبهاى شیرین کاملا محدود است، مواد شایسته براى تغذیه انسان، محدود است و بدینسان. و هرگاه طبقات مرفه بر اساس رابطه ظالمانه با محیط و طبیعتبه بهرهبردارى بىرویه و لذتپرستانه، به مصرف زیاد روى آورند ظلم و زیان جبرانناپذیرى به یستسالم دیگر انسانها وارد مىسازند و انقلابهاى فراگیر و اصولى باید در نوع این رابطه دگرگونى پدید آورند و به تصحیح آن همت گمارند به طورى که زیربناى بسیارى از روابط درست دیگر است و بدون تصحیح آن روابط ظالمانه دیگر تصحیح نمىشود. دیگر اینکه انسانهاى متمکن که به قدرت سرمایه و ابزار مجهزند به استفاده نابهینه و ویرانگر از منابع طبیعى دست مىزنند و این استفاده نابهینه بر اساس محدودیت منابع، زمینهساز بیدادى خانمانسوز بر همه بشریت مىگردد. زیرا که زمین مادر هستى و مهد و گهواره زیست مناسب همه افراد انسانى است و با بهرهبردارى بهینه و صرفهجویانه زیستبومى مناسببراىهمهانسانها خواهد بود و کالاها و مواد آن به همه انسانها مىرسد و نیاز همگان را بر مىآورد; لیکن با استفاده نابهینه و تخریب طبیعت، محیط زیست ناسالم مىشود و کالاها و منابع آن نیز پاسخگوى نیاز همگان نخواهدبود.از این رو، ظلمىفراگیر رخمىدهد که موجب تباهى و نابسامانى در زیست اکثریت جامعه بشرى مىگردد آنچنان که امروزه این حقیقت تلخ، بروشنى مشهود است و به صورت فاجعه بشرى در سطح اجتماعات انسانى درآمده است. در دوران حاکمیت مستضعفان این دو جریان انحرافى از ریشه مىخشکد، زیرا روحیه استضعاف و استضعافگرایى و حاکمیت این قشر، سدى آهنین بر سر راه هر ستم و ناروایى است و این دو ناهنجارى و ناروایى که یکى در مصرف افزون از حد و دیگرى استفاده نابهینه از منابع و در نتیجه ویرانى و تباهى محیط زیست انسانها است، با ماهیتحاکمیت مستضعفان ناسازگار است و در آن دوران و با انقلاب راستینى که در رابطه انسان با طبیعت و با نعمتهاى الهى رخ مىدهد، طبقه حاکم از هر گونه استفاده زیاد و نابهینه دورى مىکند واین روحیه را در سراسر اجتماعات مىگستراند و انسانهارا از کمبودها و نابسامانیهاى زندگى رهایى مىبخشد و محیط و طبیعتخدادادى را چنانکه خدا آفریده ارزانى همگان مىکند. آرى، حاکمیت مستضعفان که به معناى حاکمیت معیارهاى درست انسانى است، تحولاتى ریشهاى در همه ابعاد زندگى پدید مىآورد و در نتیجه زندگى راه درستخویش را مىیابد و انسانها همه به زیستى شایسته دست مىیابند و محیط طبیعى و منابع آن از هرگونه تخریب و تباهى مصون مىماند و چنان دورانى پیشمىآیدکهانتظارهمهانسانهااست. نیز مستضعفان طبق وعده الهى دین واحد الهى را بر اجتماعات حاکم مىسازند و با تئوریهاى دینى جامعه انسانى را دگرگون مىکنند و این پندار واهى و پوچ را که ادیان الهى به دنیا کارى ندارند و تنها به مسائل آخرتى مىپردازند، کنار مىزنند و ثابت مىکنند که دین خدا در همه ابعاد حیات انسانى نقش اصلى را بر عهده دارد و مادیت و معنویت و بعد این دنیایى و آن جهانى زندگى انسان را سامان مىدهد و دین در متن زندگى است و نه جدا از آن و این موضوع در اصل عقیده به موعود آخرالزمان کاملا نهفته است که موعود آخرالزمان براى گسترش عدالت در جامعههاى انسانى قیام مىکند و اوضاع ستمبار و آشفته زندگى بشرى را از میان مىبرد و دنیاى مردم را به نظم مىآورد چنانکه آخرت ایشان را. بنابراین اندیشه حذف دین از زندگى دنیایى و تبعید دین به حوزه مسائل آخرتى، با عقیده به موعود آخرالزمان بکلى ناسازگار است. چون بیشترین تاکیدى که در تعالیم اسلامى موضوع آخرالزمان بر آن شده است عدالت اجتماعى است نه اصل خداباورى یا پرهیزپیشگى شخصى و درونى و روحى حتى مىتوان گفت که صفتبارز و آشکار و عمومى که در اکثریت قاطع تعالیم ما درباره موعود آخرالزمان بدان اشاره شده موضوع عدل و عدالت است (3) و دین یک حقیقت این دنیایى
است و به زندگى مردم در متن جامعههاى انسانى نظر دارد و مشکلى است که انسانها هنوز براى آن راه حلى عملى و عینى نیافتهاند. بنابرایندرپرتو حاکمیت مستضعفان، دین نقش اصلى خویش را ایفا مىکند و به متن زندگیها و به ژرفاى آن گام مىگذارد و ریز و درشت مسائل فردى، خانوادگى و اجتماعى را در هر مقوله و زمینه، سامان مىبخشد و اندیشههاى ضددینى را که به تبعید دین از متن زندگى پرداختهاند، رسوا مىکند. آنچه تا کنون گفته شد، تبیین برخى از ابعاد این آیه کریمه است که از دوران آخرالزمان و موعود آن سخن گفته است. روشنتر از این آیه که در زمینه حاکمیت دین بر کل اجتماعات انسانى است و به انقلاب نهایى و جهانى موعود آخرالزمان اشاره دارد، آیه دیگرى است درباره همین موضوع یعنى حاکمیت طبقه مستضعف در دوران موعود آخرالزمان: ?وعدالله الذین امنوا منکم و عملوالصالحات لیستخلفنهم فى الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذى ارتضى لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا...? (4) در این آیه کریمه از خلافتبر زمین در پرتو تمکن و قدرت دینى سخن رفته است که مؤمنان صالح فرمانروایان زمین مىشوند و در پرتو ایمان و باور دینى و حاکمیتبخشیدن به اصول و فروع دین، به ساختن جامعهاى انسانى مىپردازند و انجام تاریخ انسان پس از آنهمه نابسامانیها و ناهنجاریها به سامانى الهى و دینى مىرسد. پس در همین زیست فیزیکى و دنیایى، آنکه آخرین حرف را مىزند و پناه راستین بىپناهان تاریخ مىگردد و انسانهاى دربند و مظلوم را رهایى مىبخشد حاکمیت دینى و تفکر الهى است و میداندار اصلى و نقطه پایان تاریخ به دست دین و تفکر دینى است نه به دست تفکر ظالمانه سرمایهدارى غربى و نه اصول مادى کمونیستهاى شرقى. که این هر دو در تجربه و عمل از سامانبخشى به محدوده کوچکى از جامعههاى انسانى، درماندهاند و در بند کوچکترین و نازلترین تمایلات خودخواهى و خودپرستى گرفتارند. محور دیگرى که در حاکمیت مستضعفان نهفته است مبارزه با سرمایهدارى است. زیرا طبقه حاکم که در عینیت و عمل با تمام وجود خویش استضعاف و محرومیت را لمس کردهاند و از مشکلات آن احساسى راستین دارند، هیچگاه با سرمایهدارى سازش نمىکنند و میدان را براى یکهتازیهاى قشر مرفه و شادخوار باز نمىگذارند و همه راههاى نفوذ آنان را در بخشهاى حیاتى جامعه سد مىکنند. این ماهیت راه و کار مستضعفان است که هیچگاه با عامل اصلى محرومیت کنار نیایند و ریشه آن را در جامعه بشرى بخشکانند و این راهى است که از آغاز نهضتهاى انبیا مورد نظر بوده است. چنانکه قرآن کریم همواره این بعد از قیام پیامبران را ترسیم کرده است که با طاغوتان و سلطهطلبان مالى درگیر شدند همان سان که با سلطهطلبان سیاسى و نظامى. در قرآن کریم مىخوانیم: ?و لقد ارسلنا موسى بایاتنا و سلطان مبین الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر کذاب? (5) روشن است که از جمله اهداف این پیامبر الهى چنانکه سرنگونى نظام سیاسى فرعونىاست، سرنگونى نظام سرمایه و ثروتاندوزى نیز هست که سمبل آن در آن روزگار قارون بوده است. آرى در آن دوران سراسر عدل است که سرمایهدارى و سلطه آن بر جامعههاى بشرى پایان مىیابد و تودههاى مظلوم بشرى از زیر یوغ سلطه این طبقه زالوصفت رهایى مىیابند و هرگونه بهرهکشى ظالمانه از میان مىرود و استثمار، این پدیده شوم، ره نیستى و زوال مىپوید و این لازمه طبیعى حاکمیت طبقه پایین و مستضعف است که به دوران سیاه ظلم قشرى اندک بر تودههاى عظیم انسانى پایان دهد
[ دوشنبه 89/2/6 ] [ 3:29 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
امروزه در اثر تحولاتى که در آخرین دهه قرن بیستم رخ داده است، خصوصا فروپاشى شوروى و پایان رسمى جنگ سرد، اندیشه «حکومت جهانى» به محور پیشبینى نویسندگان معاصر (عمدتا آمریکاییان) درباره آینده جهان تبدیل شده است. دیدگاه مشترک نویسندگان غربى، توسعه خطى تحولات و رسیدن حتمى به حکومت جهانى دموکراسى لیبرال است. لذا «مسؤولیت» رهبران غرب براى رسیدن به آن موقعیت و «بىفایده بودن مقاومت» مردم و رهبران غیر غربى در برابر این سیر محتوم وقایع جهان را متذکر مىشوند. اما هر یک از آنها براى مقصود خویش راهى جداگانه را برگزیدهاند. در این مقاله به تعدادى از این نظریات یا پیشبینیها و برخى معایب آن مختصرا اشاره مىکنیم. الف) فرانسیس فوکویاما (معاون ژاپنىالاصل بخش برنامهریزى سیاسى وزارت امور خارجه آمریکا- تابستان1989) با پردازشى نو از اندیشه هگل درباره آخرالزمان، چنین مىاندیشد که «جریان حقیقى تاریخ» در سال1806 کمال معنوى پیدا کرده است و پس از ظهور و شکست محتوم فاشیسم و مارکسیسم، سرانجام به سیطره دموکراسى لیبرال مىانجامد و به کمال مادى هم دست مىیابد. (1) او تنها آلترناتیو (جایگزین) واقعى و معتبر لیبرالیسم را فاشیسم و کمونیسم مىداند، که فروپاشیدهاند، ولى معتقد نیست که دیگر هیچ اندیشهاى وجود ندارد. بلکه به نظر او در «پایان تاریخ» برخى جوامع به صورت جوامع لیبرال موفق درآمده و بقیه هم از ادعاى خود مبنى بر ارایه اشکال و الگوهاى متفاوت و برتر درباره ساماندهى انسانى چشم مىپوشند. در واقع لیبرالیسم از آن رو بر جهان مسلط مىشود که در برابرش، ایدئولوژى بسیجکنندهاى براى رویارویى با آن وجود ندارد. این به منزله نقطه پایان تحول ایدئولوژیکى بشریت و جهانى شدن دموکراسى غربى به عنوان شکل نهایى حکومتبا لوازم آن یعنى شیوه زندگى سرمایهدارى و میل دستیابى به جامعه مصرفى که به لیبرالیسم اقتصادى و سیاسى منجر مىشود است. او این رکود برخورد و تکاپوى اندیشهها را پایان تاریخ مىنامد، دورانى که در آن شور و شوقها از بین رفته و سدههاى ملالتبارى در پیش خواهد بود. خصوصیات قرون گذشته، یعنى پیکار براى اکتشاف، آمادگى براى فداکارى براى آرمانهاى کاملا انتزاعى و مجرد، نبرد ایدئولوژیکى جهانى که مستلزم بىباکى و شهامت و قدرت تخیل است، همگى جاى خود را به حسابگرى اقتصادى، جستجوى بىپایان راهحلهاى تکنیکى، نگرانیهاى مربوط به محیط زیست و ارضاء توقعات مصرفى پیچیده مىدهند. او درباره جهان سوم معتقد است که هنوز در تاریخ فرورفته است، و آن را تحقیر مىکند و مىگوید که جهان سوم در تحول ایدئولوژیکى جهان نقشى ندارد. از نظر او تعارض شمال و جنوب (به جاى شرق و غرب)، بیدارى جهان اسلام، رشد ملىگرایى، شکستسیاستهاى توسعه، گسترش تروریسم، بحران سیستم پولى بینالمللى، بىثباتى بازارهاى جهانى، قدرتمند شدن متزاید هند و برزیل، همگى فرعى بوده و تناقض بنیادین با لیبرالیسم ندارند. بلکه «میراث مشترک ایدئولوژیکى بشریت» اهمیت دارد. این میراث مشترک، همان لیبرالیسم اقتصادى و سیاسى است. اینک به برخى از مشکلات این نظریه توجه کنید: 1. این دیدگاه چیز جدیدى ارایه نمىدهد و شبیه نظریه «دانیل یل» در سى سال پیشتر درباره پایان ایدئولوژیها و نیز نظریه تاریخى مارکسیسم درباره رسیدن به مرحله نهایى حیات بشرى (و قدرى هم مشابه نظر کارل یاسپرس) است. 2. این دیدگاه مبتنى بر دیدگاه ایدئولوژیک ایالات متحده آمریکا است که سیاست آن فقط در چارچوب نحوه روابط و رویارویى با شوروى مفهوم مىیافت و جدا از این مشغله، به انزواگرایى مىرسید و با سیاست انزواگرایى که پس از محو فاشیسم و کمونیسم در آمریکا مجددا پیشنهاد شده است، ارتباط نزدیک دارد. 3. همچنین این دیدگاه درباره تاریخ، مبتنى بر نوعى داروینیسم اجتماعى است که مطابق آن تنازع بقا و انتخاب اصلح (بهترین) صورت مىگیرد. بر این اساس در تنازع ایدئولوژیها، لیبرالیسم به دلیل اصلح و بهترین بودن پیروز شده است. این برهان منطقى نیست، بلکه یک نوع استدلال بر اساس میزان موفقیت (نشانه کلاسیک اندیشه سوداگرانه) است. 4. لیبرالیسم یکى از اشکال نوگرایى (مدرنیسم) است که ظاهرا بر اشکال دیگر آن پیروز شده است، ولى در عین حال خود نوگرایى توسط جهانبینى دیگرى به نام فرانوگرایى (پست مدرنیسم یا مابعد مدرن) در حال جایگزین شدن است. پس لیبرالیسم نیز با دیگر اشکال نوگرایى از میدان رقابتبیرون مىرود. 5. دیدگاه فوکویاما مبین پایان روایتهاى تاریخ گرایانه و بحران شدید ایدئولوژى پیشرفت و مبتنى بر این پیشفرض است که تاریخ فقط یک حرکتخطى (توسعه خطى) دارد، در حالى که تاریخ از نو زاده مىشود و آن هم به شکل مرکزى، جمعى، و با معانى فراوان. 6. پیشبینى هگل هم غلط درآمد، زیرا او پیروزى ناپلئون در «اینا» بر پروس در1806 م. را کمال معنوى تاریخ دانست، در حالى که بعدا جنگ واترلو در 1815 پیش آمد و ناپلئون شکستخورد. به علاوه امروز مجددا تاریخ در حال تکرار است و آلمان مثل پروس در حال تجدید اقتدار است و ژاپن و تمام اروپا و سایر کشورها نیز در حال بازیابى خود هستند. 7. بر خلاف نظر فوکویاما، ملىگرایى مجددا در حال رشد است، اتحاد اروپا هنوز نیاز به فرصت دارد. مردم آزاد شده از یوغ کمونیسم بسادگى به اردوگاه کاپیتالیسم نخواهند پیوست، زیرا مناسبات مالى آن نیز به قدر کافى نفرتزا است. 8. نقطه اشتراک کمونیسم و سرمایهدارى یک نوع وهم و پندار بیهوده درباره اهمیت درجه اول «اقتصاد» در سلسله مراتب مسائل اساسى انسان است. در حالى که روز به روز واضحتر مىشود که ملتها و فرهنگها «فاعلین راستین تاریخ» هستند و در جهان مابعد صنعتى اولویتها برعکس خواهد شد یعنى اول فرهنگ و سپس سیاست و پس از آن اقتصاد. 9. شکست کمونیسم و پیروزى نظام سرمایه دارى لیبرال، ناشى از ضعف کمونیسم (و نه قدرت ارزشهاى لیبرالیسم غربى) است و معلوم نیست لیبرالیسم در برابر رقیب قدرتمندترى پیروز شود. کمونیسم آزادى را فداى برابرى مىکرد. اما لیبرالیسم با چالشهاى اساسى روبرو است که آن را به انهدام مىکشاند. عجز در ایجاد همبستگى و برادرى اجتماعى، دفاع از حقوق بشر که منجر به نهایتبهرهورى از سود فردى به زیان مصلحت عمومى و نیز نادیده گرفتن ناتوانى بسیارى از انسانها در بهرهبردارى از این حقوق و سود فردى مىشود، اهمیت دادن به کار و دارایى انسانها و نه هویت آنها، بىرحمى و بیداد، از خود بیگانگى، حکومت کار و برترى پول و ارزشهاى سوداگرانه، تباهى بافت اجتماعى، حاشیهنشینى و کنار گذاشته شدن فقیران جدید، ناپایدارى سیستم پولى بینالمللى، شکست توسعه، بحران اکولوژیکى و بیدارى ملتها و دینها. همانطور که ایدئولوژیهاى نظامى بر اثر جنگ و ایدئولوژى اقتصادى (مارکسیم) بر اثر شکست اقتصادى از بین رفتند، لیبرالیسم (ایدئولوژى ارزش سوداگرانه و اتمیسم اجتماعى) در اثر فردگرایى و پولپرستى نابود مىشود. 10. او پایان یک چرخه (سیکل) را مشاهده کرده است، نه پایان تاریخ را و نه انحطاط آمریکا و پایان تاریخ آن را، باید پذیرفت که جهان در حال تغییر است و هرچند آینده، سرشار از شک و تردیدها و امکاناتى براى فرارسیدن یک دوران ناپایدارى و بىثباتى است، و اگرچه تاریخ غیر قابل پیشبینى است، لکن مىتوان به آن دستیافت و بهرهبردارى کرد. (2)
11. نگاه او به تاریخ (مثل نگاه مارکس) ناشى از گمراهى در دیدن آن به شکل دیالکتیکى که به نتیجه ضرورى و قابل پیش بینى خواهد رسید مىباشد. در حالى که در نظام بین المللى (حتى پس از جنگ سرد) ممکن استباز هم تضادهاى ژرف دیگرى پدید آید و یا ایدئولوژیهاى گسترش طلب دیگرى رواج یابد. 12. در زیر پوسته ایدئولوژى، هسته منافع ملى قدرتهاى بزرگ نهفته است و حتى پس از فروپاشى ایدئولوژى، باز هم رقابت میان قدرتهاى بزرگ ادامه خواهد یافت. 13. دیدگاه او ناشى از این نگرش است که کمونیسم شوروى را سرچشمه همه بحرانها و مسائل بینالمللى مىداند و از علل منطقهاى آنها غفلت مىکند. در حالى که این نگرشى صحیح نبوده و نیست. (3)
14. براى برخى از نقاط مهم جهان پیشبینىهاى دیگرى مىشود. به این جملات توجه کنید: «یک چیز قطعى است: وضع کنونى (در روسیه) قابل دوام نیست و روسها راه گریزى ندارند. کمونیسم باز نخواهد گشت، کاپیتالیسم هم ناممکن است، پس باید چیز دیگرى ابداع کرد. در زمانى که غرب قدرت تخیلش را از دست داده، در شرق است که تاریخ گشوده مىشود.» (4) آیا شما از این جملات بویى از رجوع به نظام لیبرالیسم اقتصادى و سیاسى حس مىکنید؟! روى هم رفته علىرغم جنبههاى مثبتى که برخى از نظریات فوکویاما دارد، نظریه او عمدتا در جهت توجیه ضرورت همان نظم امپریالیسم است که در فصول دیگر این نوشته به آن خواهیم پرداخت. ب) مارشال مک لوهان نیز همین نظر را با دیدگاه دیگرى بیان مىکند. دیدگاه او مبتنى بر انقلاب در عملیات با اطلاعات است که جهان کنونى را به یک دهکده تبدیل کرده است و حتى ارتباطات در جهان فعلى از ارتباط افراد یک دهکده سریعتر و راحتتر شده است. در همه دنیا یک دریاى واحد اطلاعاتى هست که سرچشمه و منبع آن غرب است. این تحول در اطلاعات سبب تماس نزدیک فرهنگهاى بومى غیر غربى با فرهنگ غربى دموکراسى لیبرال شده است و در این تماس طبعا فرهنگ قوى و غالب، فرهنگهاى دیگر را جذب و هضم مىکند و تفکر لیبرالیسم در سراسر جهان رواج مىیابد. فرهنگها یک کاسه مىشوند و عناصر کلیدى ساختار اجتماعى (اقتصاد، سیاست، فرهنگ و غیره) همه به سوى «یکسان شدن» پیشرفته و نهایتا مقتضى ایجاد یک حکومت جهانى که فرهنگ و ساختار اجتماعى «دهکده جهانى» هویت آن را تعیین مىکند، خواهد بود. با این مقدمات ضرورتا حکومت واحد جهانى با فرهنگ دموکراسى لیبرال تشکیل مىشود. اما نظر او سطحىتر و براحتى قابل نقد است: 1. نظم اجتماعى فقط بر اساس دسترسى افراد به یکدیگر سامان نمىیابد، بلکه دلایل و ریشههاى متعدد و مهم دیگرى دارد و در صورت فقدان آن شرایط، این تماس نزدیکتر بر اثر تحول در اطلاعات موجب تنش و برخورد خشنتر بین جوامع مختلف مىشود. (5) نمونهاى از این فقدان شرایط در انتقاد شماره9 از دیدگاه فوکویاما ذکر شده است. از جمله عوامل مهم این ناکامى در رواج یکدست دموکراسى لیبرال در جهان، ابهام در سرنوشت غرب و احتمال فراوانى است که درباره انحطاط و حتى انهدام آن مىرود. 2. هنوز این نظریه که دموکراسى لیبرال قدرتمندترین فرهنگهاست و در نتیجه قادر به جذب و هضم فرهنگهاى دیگر است، معارضان بسیار قدرتمندى دارد. قدرتمندترین فرهنگ در برابر آن، فرهنگ اسلامى است که به نظر ما آینده از آن اوست. پس مک لوهان نظریهاش را بر یک اصل موضوعه مشکوک و متزلزل گذارده و عوامل غیرقابل پیشبینى مثل خشونت را هم نادیده گرفته است. ج) آلوین تافلر دیدگاهى دارد که نه مبناى فلسفى دارد و نه روش جامعهشناختى; استدلال و برهان نهایى ارایه نمىدهد; بلکه همواره از یک نقطه شروع کرده و با ارایه مثال و نمونه به نقطه دیگرى عزیمت مىکند. او مشکل آینده جهان را بر اساس نوع «قدرت» و «تقسیم آن» ترسیم مىکند و قدرت را مهمترین (یا تنها) عامل مؤثر سیاسى جهان و ساختار اجتماعى بشر مىداند. از نظر او در عصر کشاورزى پیش از انقلاب صنعتى «قدرت سیاسى» در عرصه بینالمللى ناشى از «توان نظامى» بود و در دو قرن اخیر ناشى از «توان اقتصادى» است و در قرن 21 (که امروزه بطور پراکنده در سنگاپور، هنگکنگ، تایوان، بخشهایى از چین و هند، کره جنوبى، و دیگر نقاط به گونهاى آغازین ایجاد شده و در حال شکل گیرى و رشد است) ناشى از «توان علمى» و دانش (و آگاهى و عملیات با آگاهى) خواهد بود. (6) به دیگر سخن او معتقد است که سه گونه تمدن در جهان وجود دارد که هر یک نظام خاصى براى تولید ثروت دارد: تمدن کشاورزى (موج اول)، تمدن صنعتى (موج دوم)، تمدن علمى و اطلاعاتى (موج سوم) که راه آینده جهان در نتیجه برخورد آنها با هم ایجاد و مشخص خواهد شد. در این تمدنها اگرچه عناصرى از مذهب، فرهنگ و قومیت وجود دارند، ولى این پیوندها توسط نیروهاى صنعتى ضعیف شدهاند، لذا در تمدن موج سوم تاثیر این عناصر بسیار اندک و در تمدن کشاورزى در بالاترین حد است. او هر یک از این تمدنها را چون جوامعى با مذاهب، فرهنگها و قومیتهاى متفاوتى را در بر مىگیرد، یک «ابر تمدن» مىنامند که با مفهوم رایج «تمدن» چندان سازگار نیست. (7)
از نظر تافلر راه تولید ثروت در موج سوم این خصوصیات را (به دلیل بهرهورى از نرمافزار و انبوه اطلاعات) خواهد داشت: 1. عوامل و منابع اصلى تولید که در اقتصاد موج دوم، زمین، کارگر، مواد خام، و سرمایه است، در موج سوم دانش (شامل یافتهها، اطلاعات، نگارههاى ذهنى، نمادها، فرهنگ، ایدئولوژى و ارزشها) خواهد بود، یعنى کاربرد صحیح دانش واقعى. 2. ارزش یک شرکت موج دومى بر اساس داراییهاى عادى مثل ساختمانها، ماشینها، سهام و موجودى انبار محاسبه مىشود، ولى ارزش شرکتهاى موفق موج سومى بیشتر بر اساس توانایى استراتژیکى و عملى آنها در جذب، تولید، توزیع و کاربرد دانش محاسبه خواهد شد. 3. تولید انبوه که وجه مشخصه شرکتهاى موج دومى است، منسوخ شده و غیر انبوهسازى رایج مىشود، یعنىشرکتهاىموجسوم،سیستمهاى صنعتى مبتنى بر اطلاعات و مجهز به «ربوت» (آدمک کامپیوترى) را به کار مىبرند و قادر به تولید بىپایان نمونههاى متفاوت و ارزان و حتى منحصر به فرد (حتى با سفارش کامپیوترى اجناس با خصوصیات منحصر به فرد از داخل خانه و تحویل آن با پست) خواهند بود. آگهىهاى تبلیغاتى هم با رسانههاى غیر انبوه (تخصصى) بر بازارهاى کوچکتر و کوچکتر متمرکز مىشود. 4. نفس کار دگرگون مىشود، در موج دوم عمدتا از کار بدنى کم مهارت و اساسا قابل جایگزینى آسان استفاده مىشود. ولى در اقتصاد موج سوم، بر اثر افزایش شدید نیاز به مهارت، عدم قابلیت جا به جایى نیروى کار به دلیل هزینه فراوانش، عمومیت مىیابد. تخصصى شدن فزاینده و تغییر سریع نیازهاى مهارتى، امکان جابه جایى کار را کاهش مىدهد. تعداد کارگر با واسطه (متخصص) نسبتبه کارگر بىواسطه (که در کارخانه مستقیما محصول را مىسازد) بیشتر مىشود. 5. در اقتصاد موج سوم به دلیل رقابتسنگین، نوآورى و ابتکار مداوم لازم است (یعنى اندیشههاى نوین در مورد محصولات، تکنولوژیها، فرایندها، بازاریابى، و تدارکات مالى) حتى اگر لازم باشد که کتاب قواعد کنار گذاشته شود. 6. واحدهاى کار و فعالیت اقتصادى در اقتصاد موج دوم با بزرگتر شدن، هزینههاى تولید را کاهش مىدهد، ولى در اقتصاد موج سوم واحدهاى کار و تعداد کارگرانش کوچکتر و از هم متفاوتتر مىشوند، تعداد کارها و تولیدکنندگان کوچک زیادتر مىشود. زیانهاى اقتصادى ناشى از پیچیدگى (هزینههاى اضافى ناشى از پیچیده شدن کارها) همیتبیشترى از صرفهجوییهاى ناشى از مقیاس (کاهش هزینههاى تولید با بزرگتر کردن مقیاس فعالیت اقتصادى) پیدا مىکند. فرض «هرچه بزرگتر بهتر» منسوخ مىشود. 7. سازمانها و ساختارهاى دیوان سالارانه موج دومى شرکتهاى صنعتى که نوعا همگون (هرمى شکل، یکپارچه، داراى سلسله مراتب دیوان سالارانه) بودند، فروریخته و این یکدستى و همگونى، با نوسازى شرکتها در تمام زمینههاى فرایندها، بازارها، تکنولوژیها و کالاهاى ویژه بستهبندى شده، طراحى مجدد و متنوع مىشود. چون بازارها پیوسته در حال تغییر است، «جایگاه» اهمیتى کمتر از انعطافپذیرى و تغییر موضع دارد. 8. بر اثر پیچیدگى فزاینده اقتصاد، همبستگى بیشتر و مدیریتخردمندانهتر و جدیدتر الزامى مىشود و این خود مستلزم حجم هرچه بیشترى از اطلاعات است که منظما در سازمان جریان یابد. 9. شالوده اساسى اقتصاد موج سومى، شبکهها و گذرگاههاى الکترونیکى هستند که کامپیوترها، پایگاههاى اطلاعاتى، و دیگر تکنولوژیهاى اطلاعاتى را به هم پیوند مىدهد. این ساختار اطلاعاتى گسترده و الکترونیک غالبا پایگاه ماهوارهاى دارد و همان کارى را براى اطلاعات انجام مىدهد که بزرگراهها براى خودروها. هدف از آن، حفظ پیوستگى (نشان گرفتن از همه اجزا و فراوردهها، ایجاد نظم زمانى در حمل کالاها، آشنا کردن مهندسان و فروشندگان با برنامههاى دیگر، آگاهى دادن به اهل تحقیق و توسعه درباره نیازهاى طرف تولیدکننده و بالاتر از همه نشان دادن تصویر روشنى به مدیریت از جریان امور) مىباشد. 10. شتاب عملیات و داد و ستدها در اقتصاد موج سوم بیشتر مىشود. اقتصادهاى «سرعت» جاى اقتصادهاى «اندازه» را مىگیرد. «تحویل درستبموقع کالا» و «کاهش تعداد تصمیمات در طى مراحل» و «ارزش بیشتر هر لحظه از لحظه قبل» اصول مهمى هستند، زیرا «پول با سرعت نور حرکت مىکند. اطلاعات باید تندتر حرکت کند.» این ده ویژگى، راه و رسم پدید آمدن ثروت را دستخوش تغییرى تاریخى مىسازد. (8)
به نظر تافلر جنگ به شیوه موج سوم نیز جنگى با ابزار و تسلیحات هوشمندانه (الکترو - لیزرى) است، که دقتبسیار و آسیبپذیرى کم دارد و جنگى بهداشتى و پاکیزه است. اگرچه پیشرفتهترین جوامع کنونى جهان از نظر تکنولوژى، اقتصادهاى دو سطحى دارند: بخشى مبتنى بر تولید انبوه موج دومى که سیر نزولى را طى مىکند و با کار بدنى سر و کار دارد، و بخش دیگر بر پایه تکنولوژیها و خدمات موج سوم که رو به رشد است و با کار مغزى مربوط است. همه آنها، حتى ژاپن، در حال گذار به سوى این نظام نوین اقتصادى هستند. جنگ آمریکا علیه عراق ترکیبى از شیوهها و تسلیحات جنگى موج دوم و موج سوم بود. در ابزار و شیوههاى جنگى موج سوم، همان خصوصیات دهگانه به چشم مىخورد و البته هنوز به مرحله کمال نرسیده است. این امر سبب تحولات فراوانى در اندیشههاى نظامى شده است که باید مورد توجه نظامیان، دولتمردان، دیپلماتها و مذاکره کنندگان در کنترل تسلیحات، فعالان در راه صلح و سیاستمداران قرار گیرد تا از زمان عقب نمانند. (9)
پىنوشتها:
1. ر. ک: لاریجانى، محمدجواد، کاوشهاى نظرى در سیاستخارجى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، صص270. براى مطالعه مفصلتر نظرات فوکویاما، ر- ک: غنىنژاد، موسى، «پایان تاریخ و آخرین انسان» (گزارش کتاب فوکویاما)، ماهنامه اطلاعات سیاسى- اقتصادى، آذر و دى1371، شماره 64 و63، صص8-22. همچنین امیرى، مجتبى، «پایان تاریخ و بحران اعتماد: بازشناسى اندیشههاى تازه فوکویاما»، ماهنامه اطلاعات سیاسى- اقتصادى، مهر و آبان 1374، شماره97 و 98، صص15-11. و نیز مقاله خود فوکویاما که توسط آقاى علیرضا طیب ترجمه و در مجله سیاستخارجى چاپ شده و سایر منابعى که در ذیل مقالات مذکور معرفى شدهاند. 2. ر. ک: دوبنوا، آلن، «بازگشت تاریخ: شامگاه بلوکبندیها و پگاه ملتها»، ترجمه رستگار، ماهنامه اطلاعات سیاسى - اقتصادى، مهر و آبان1370، شماره 50 و46، صص19-14. 3. ر. ک: رابرتز، آدام، «عصر تازهاى در روابط بینالملل؟»، ترجمه مهبد ایرانىطلب، ماهنامه اطلاعات سیاسى - اقتصادى، خرداد و تیر1371، شماره57 و 58، صص24-18. 4. دوبنوا، آلن، «روسیه، بازگشت تاریخ»، ترجمه شرستگار، ماهنامه اطلاعات سیاسى - اقتصادى، مرداد و شهریور1371، شماره59 و 60، ص31; نقد مفصل دیگرى از این دیدگاه را در این منبع بخوانید: جهانگرد، نسرین، «نقدى بر نظریه پایان تاریخ»، ماهنامه سیاسى - اقتصادى، آذر و دى1374، شماره99 و 100، صص9-66. 5. ر. ک: لاریجانى، محمدجواد، منبع پیشین، صص2-271. 6. همان، صص3-272. همچنین ر. ک: تافلر، الوین، جابجایى در قدرت (دانایى و ثروت و خشونت در آستانهقرن بیست و یکم)، ترجمه شهیندختخوارزمى، ج1، تهران، نشر نو، 1370، صص43-11. 7. ر. ک: الوین و هیدى تافلر، جنگ و پادجنگ (زندهماندن در سپیدهدم سده بیست و یکم)، ترجمه مهدى بشارت، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، صص51-50. 8. همان، صص95-87. همچنین ر. ک: الوین و هایدى تافلر، جنگ و ضدجنگ (ترجمه دیگر)، ترجمه هیندختخوارزمى، تهران، سیمرغ، 1375، صص83-73; و همان نویسندگان، به سوى تمدن جدید، ترجمه محمدرضا جعفرى، تهران، سیمرغ، 1374، صص66-57. 9. ر. ک: همان، صص 122-96. [ دوشنبه 89/2/6 ] [ 3:29 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
در اندیشه مهدوی مباحث متعدد و متفاوتی مطرح می شود. یکی از مهمترین آنها، مسئله ?دولت مهدوی? است که دامنه گسترده ای هم دارد و به همین جهت تعبیرهای مختلفی از این دولت در ادبیات دینی ( به خصوص ادبیات شیعه) شده است که هر کدام از تعبیرها به جنبه ای از جنبه های متعدد حکومت مهدویت اشاره دارد. برخی از تعبیرهایی که در روایات در مورد دولت و حکومت امام مهدی(عج) آمده به شرح زیر است:
[ دوشنبه 89/2/6 ] [ 3:29 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
اشاره: درباره امام عصر، علیهالسلام،و انقلاب جهانى آن حضرت پرسشهاىمختلفى مطرح است، از جمله اینکه: پس از این انقلاب چه تحولاتى درجهان رخ مىدهد، و قیام عدالتگسترمهدوى چه آثارى در زندگانى بشربهجا مىگذارد؟
8. الصدر، السیدمحمد، تاریخ مابعدالظهور،ص774. 9. المفید، محمدبنمحمدبننعمان، الارشاد،ص365. 10. البحرانى، السید هاشم، المحجة فیما نزل فىالقائم الحجة، ص185. 11. المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج52،ص372. [ دوشنبه 89/2/6 ] [ 3:28 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
|
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 99 بازدید دیروز : 80 کل بازدید : 1687692 کل یادداشتها ها : 828 |