ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | ||||
آخرین مطالب |
آیت الله حاج آقا نصر الله شاه آبادی،فرزند عارف بزرگ،آیت الله شیخ محمد علی شاه آبادی،استاد عرفان و سیر و سلوک امام ، که امام مدت هفت سال در محضر ایشان درس خواند،می گوید: قبل از رفتن امام به نجف اشرف،در عالم خواب دیدم جنگی در خوزستان رخ داده و سرهای درختان خرما بریده شده است. وقتی امام به نجف اشرف رفت،من در آنجا ،به خدمتش رسیدم و خوابم را به او عرض نمودم.فرمود:مطلبی می گویم تا من زنده ام به کسی نگو.در عصری که خدمت پدر شما،درس سیر و سلوک می خواندم.ایشان به من فرمود: انقلاب خواهی کرد و پیروز می شوی و جنگی در خوزستان رخ می دهد که یکی از بستگان ما(یعنی آیت الله مهدی شاه آبادی)در آن به شهادت می رسد. دیدار با فرزانگان ص 93 برچسبها: آیت الله شاه آبادیداستانداستانکهفته دفاع مقدسامام خمینیخوزستانجنگشهید [ دوشنبه 93/6/31 ] [ 6:23 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
آیت الله فهری(نماینده ولی فقیه در دمشق) نقل می کند که جنابشیخ رجبعلی خیاط به ایشان فرمود: روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم ، اندیشه مکروهی از ذهنم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم.در ادامه راه شترهایی که از بیرون شهر هیزم می آوردند،قطار وار از کنار من گذشتند ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می دیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه می گیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟ در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی. گفتم: گناهی که انجام ندادم. گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد ! کیمیای محبت ص 89 برچسبها: داستانداستانکداستان کوتاهفکراندیشه بدسزای اعمالشیخ رجبعلی خیاط [ شنبه 93/6/29 ] [ 5:0 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]
آیت الله حاج آقا حسنی صافی اصفهانی می فرماید:در کربلای معلی یکی از علماء که به علوم غریبه آگاهی داشت تصمیم می گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر (عج)برساند.در نتیجه در داخل یکی از غرفه های صحن امام حسین (ع) به محاسبات این علم می پردازد. پاسخی که دریافت می دارد این بوده است که امام داخل صحن با پیرمردی قفل ساز در حال صحبت هستند و گل می گویند و گل می شوند.تردید می کند که مبادا فلان قسمت از برنامه را اشتباه کرده باشم.بار دوم و سوم نیز حساب می کند و نتیجه همان می شود.در این هنگام عزم خود را بر دیدار جزم می کند که
هرچه بادا باد.می بیند آری امام اروحناه فداه در همان زاویه صحن که بوسیله آن علم درک کرده است با آن پیرمرد قفل ساز مشغول گفت و گو هستند.
بقیه در ادامه مطلب ادامه مطلب... [ جمعه 93/6/28 ] [ 6:48 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
شهید برونسی می گفت: "وقتی که سرم را روی خاک های نرم کوشک گذاشتم، توسل کردم به مادرم زهـــرا "س". بعد از راز و نیاز، اشک هایم تند تند سرازیر شد به قدری که خاک نرم آن جا گل شد. یک باره صدای ملکوتی خانمی را شنیدم که فرمود: "فرمانده، این جور وقت ها که به ما متوسل می شوید ما هم از شما دستگیری می کنیم." خاکهای نرم کوشک ص 14 و 15
برچسبها: توسلداستان کوتاهداستانداستانکشهید برونسیحضرت زهراکوشک [ پنج شنبه 93/6/27 ] [ 5:31 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
داخل چادر شد و با تعجب دید رئیس دزدها مشغول نماز خواندن است بعداز نماز رئیس دزدها گفت: چه می خواهی گفت: من طلبه هستم همکاران شما کتابهای مرابرده اند واز شما تقاضا می کنم که دستور بفرماید کتابهای مرا پس بدهند رئیس دزدها هم قبول کرد بقیه در ادامه مطلب ادامه مطلب... [ پنج شنبه 93/6/27 ] [ 5:22 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد : شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید. او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است. بقیه در ادامه مطلب ادامه مطلب... [ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 3:31 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
پیررمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . بقیه در ادامه مطلب [ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 2:39 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه ، که آبی توش نبود افتاد. کشاورز هر چه تلاش و کوشش کرد نتوانست الاغ را از درون چاه ، بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند .. بقیه در ادامه مطلب ادامه مطلب... [ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 2:27 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
کشاورزی چینی اسب پیری داشت که از آن در کشت و کار مزرعه اش استفاده می کرد. همسایه ها در خانه او جمع شدند و بخاطر بد شانسی اش به همدردی با او پرداختند. بقیه در ادامه مطلب ادامه مطلب... [ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 7:0 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . بقیه در ادامه مطلب [ سه شنبه 93/6/25 ] [ 6:18 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
|
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 99 بازدید دیروز : 125 کل بازدید : 1690104 کل یادداشتها ها : 828 |