ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | ||||
آخرین مطالب |
آقاى شیخ على موحد که در ایام عاشورا به قصد ترویج و نشر احکام به سمت لارستان رفته بودند، پس از مراجعت نقل کردند که در فداغ اعلا مرودشت توقف داشتند، روز تاسوعا چند نفر خبر آوردند که شب گذشته از درخت سدرى که در چهار فرسخى است نورى شبیه مهتاب ظاهر گردید، جمعى از اهالى محل براى مشاهده آن درخت رفتند. فردا یعنى روز عاشورا خبر آوردند که شب گذشته نورى ظاهر نشد لکن طرف صبح قطرات خون از آن درخت بر زمین میریخت و قطعه کاغذى که چند قطره خون از آن درخت بر آن ریخته بود همراه آورده بودند و جماعتى از سنى هاى آن محل پس از مشاهده آن خون ، مشغول لعن بر یزید و قاتلین حسین علیه السلام شده و با شیعیان در اقامه عزاى آن بزرگوار شرکت نمودند. مسئله پیدایش خون از بعض جمادات و نباتات در بعضى نواحى زمین هنگام عاشوراى حسینى علیه السلام که دلالت بر بزرگى مصیبت آن حضرت مى کند فى الجمله مسلم و مورد اتفاق مورخین شیعه و سنى است و براى مزید اطلاع به کتاب ((شفاءالصدور)) مراجعه شود. و در کتاب ریاض القدس ، قضیه مشاهده شدن ریختن خون از درختى که در زرآباد قزوین است مفصلاً نقل شده است . گر چشم روزگار بر او فاش مى گریست خون مى گذشت از سر ایوان کربلا منبع : داستانهای شگفت آیت الله دستغیب برای شناخت بیشتر آیت الله دستغیب اینجا کلیک کنید
برچسبها: امام حسینخوندرختآیت الله دستغیبدرخت سدر [ شنبه 93/8/10 ] [ 7:55 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
این غذا خوردن نداشت! به خاطر دارم که در معیت جناب شیخ جعفر مجتهدی –ره ، برای میهمان یکی از دوستان بودیم. صاحب خانه بر خلاف قولی که داده بود سفره نسبتاً رنگینی فراهم کرده بود و سرگرم کشیدن غذا بود. جناب مجتهدی که در کنار سفره نشسته بودند غذا صرف نمیکردند ولی چشم از سفره هم بر نمیداشتند!وقتی صاحب خانه به ایشان برای صرف غذا اصرار می کرد سودی نداشت و میفرمودند: شما راحت باشید! من چندان میلی به غذا ندارم. دوستان میدانستند که باید به ایشان اصرار نکنند و بگذارند راحت باشد ، شاید صاحب خانه تصور میکرد که جناب مجتهدی نوع غذا را نپسندیدهاند واز آن خوششان نمیآید! به هر حال سفره را جمع کردند و تمامی دوستان به دنبال یافتن پاسخی برای این سئوال بودند که: چرا ایشان هر چند به اندازه لقمهای از غذا تناول نکردند؟! فردای آن روز به خدمت شان شرفیاب شدم. تنی چند از دوستان نیز حضور داشتند. مرحوم مصطفوی از ایشان پرسید: دیروز ظهر، چرا غذا میل نفرمودید؟! گفتند: آقاجان! من در آن سفره غیر از خون نمیدیدم! این غذا از پول نزول تهیه شده بود و خوردن نداشت! ( بعداً معلوم شد که صاحب خانه برای تهیه غذا از یک شخص بازاری پول قرض گرفته بود که آن شخص ربا خوار بوده است.) [ منبع : کتاب لاله ای از ملکوت به نقل از استاد محمد علی مجاهدی ]
برچسبها: داستان کوتاهداستانداستانکشیخ جعفر مجتهدی تهرانیمیمهانیسفرهنزولخون [ چهارشنبه 93/7/2 ] [ 10:2 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
........
|
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 238 بازدید دیروز : 1013 کل بازدید : 1688844 کل یادداشتها ها : 828 |