سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان

آیینه‏دلى، خوش‏گهرى، پاک‏سرشتى

خورشیدرخى، ماه‏وشى، مظهر دادار

در لیله آدینه ز نرگس شده پیدا

ماننده ز دریاى حقیقت، در شهوار

ابواب هدایت‏به رخ خلق شده باز

اسباب سعادت، همه گردید پدیدار
کیومرث سپهر - لاهیجى



برچسب‌ها: آدینهنرگسسعادت
[ سه شنبه 93/4/3 ] [ 8:6 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

آتش عشق تو تا شعله زد اندر دل ما

داد بر باد فنا یکسره آب و گل ما

تا که از ما بنهفتى رخ خود را شاها

چون شب هجر شده تار و سیه محفل ما

مشکلى نیست محبان تو را جز غم هجر

عمر بگذشت و نشد حل بجهان مشکل ما

تا که شد کشتى ما غرقه دریاى فراق

بر سر کوى وصال تو بود ساحل ما

بامیدى که ببینیم رخ دوست دمى

ساربان تند مران بهر خدا محمل ما

گر بما گوشه چشمى فکند از ره لطف

بشود خیل سلاطین جهان سائل ما

حجة ابن الحسن اى خسرو خوبان جهان

دارم امید شود لطف خدا شامل ما

چهره بگشائى و آئى ز پس پرده برون

نور گیرد ز طفیل رخ تو منزل ما

روز پاداش که پرسند ز اعمال عباد

نیست جز مهر رخت چیز دگر حاصل ما

هدیه ماست‏حکیمى دو سه شعرى که مگر

بپذیرد کرم هدیه ناقابل ما

شعر از محمد رضا حکیمى

مجموعه شعر گلواژه 1 ص 134


 شمشیر کجت راست کند قامت دین را

افسوس که عمرى پى اغیار دویدیم

از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم

جز حسرت و اندوه متاعى نخریدیم

بس سعى نمودیم که ببینیم رخ دوست

جانهابه لب آمد رخ دلدار ندیدیم

ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر

آبى بجز از خون دل خود نچشیدم

اى بسته به زنجیر تو دلهاى محبان

رحمى که در این باره بسی رنج کشیدیم

رخسار تو در پرده نهانست و عیانست

بر هر چه نظر کردیم رخسار تو دیدیم

چندانکه بیاد تو شب و روز نشستیم

از شام فراقت چو سحرگه ندمیدیم

تا رشته طاعت‏به تو پیوسته نمودیم

هر رشته که برغیر تو بستیم بریدیم

شاها به تولاى تو در مهد غنودیم

بر یاد لب لعل تو ما شیر مکیدیم

اى حجت‏حق پرده ز رخسار بر افکن

کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم

ما چشم براهیم به هر شام سحرگه

در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم

اى دست‏خدا دست‏برآور که ز دشمن

بس ظلم بدیدیم و بسى طعنه شنیدیم

شمشیر کجت راست کند قامت دین را

هم قامت ما را که زهجر تو خمیدیم

شاها ز فقیران درت روى

مگردان بر درگهت افتاده بصد گونه امیدیم.

شعر از مرحوم حاج میرزا على اکبر نوقانى (فقیر)

مجموع شعر گلواژه 1 صفحه 140

در مدح حضرت حجت (عج)

امروز امیر در میخانه تویى تو

فریاد رس ناله مستانه توى تو

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد

آرام توئى، دام توئى، دانه توئى تو

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب

از روزن این خانه به کاشانه توئى تو

آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگاه

بشمارد با سبحه صد دانه توئى تو

آن باده که شاهد به خرابات مغان نیز

پیمود به جام خم و میخانه توئى تو

آن غل که ز زنجیر سر زلف نهادند

بر پاى دل عاقل و دیوانه توئى تو

ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند

گنجى که نهانست‏به ویرانه توئى تو

در کعبه و بت‏خانه بگشتیم بسى ما

دیدیم که در کعبه و بت‏خانه تویى تو

بسیار بگوئیم و چه بسیار بگفتند

کس نیست‏بغیر از تو در این خانه توئى تو

یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم

آنرا که بود همت مردانه توئى تو

شعر از حاج میرزا حبیب الله خراسانى

مجموعه شعر گلواژه 1 صفحه 143

گرد آورنده: محمد مطهر

 
 

صبح بى تو

صبح بى تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد

بى تو حتى مهربانى حالتى از کینه دارد

بى تو مى‏گویند تعطیل است کار عشقبازى

عشق اما کى خبر از شنبه و آدینه دارد

جغد بر ویرانه مى‏خواند به انکار تو اما

خاک این ویرانه‏ها بویى از آن گنجینه دارد

خواستم از رنجش دورى بگویم یادم آمد

عشق با آزار خویشاوندى دیرینه دارد

در هواى عاشقان پر مى‏کشد با بى قرارى

آن کبوتر چاهى زخمى که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگى را مى‏گشاید

آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد.

تنفس صبح صفحه 46

قیصر امین پور

 
 


[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:38 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

در آسمان دل گل مهتاب خندید

 خورشید بعد از فترت دیرینه گل کرد

من جمعه‏ها را کوچه کوچه خیمه بستم

اما نگاهت در کدام آدینه گل کرد

اشک محبت ریخت از چشمان عاشق

وقتى سیماى تو در آدینه گل کرد
غلامرضا زربانویى - رضا 



برچسب‌ها: جمعهآدینهآسمان دل
شعر
[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:37 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

از عمق ناپیداى مظلومیت ما،صدایى آمدنت را وعده مى‏داد.

صدا را، عدل خداوندى صلابت‏مى‏بخشید و مهر ربانى گرما مى‏داد.

و ما، هر چه استقامت، از این صداگرفتیم و هرچه تحمل، از این نوادریافتیم.

در زیر سهمگین‏ترین پنجه‏هاى‏شکنجه تاب مى‏آوردیم که شکنج‏زلف تو را مى‏دیدیم. در کشاکش‏تازیانه‏ها و چکاچک شمشیرها، برق‏نگاه تو تابمان مى‏داد و صداى‏گامهاى آمدنت توانمان مى‏بخشید.

رایحه‏ات که مژده حضور تو را بردوش مى‏کشید مرهمى بر زخمهاى‏نو به نومان بود و جبر جانهاى‏شکسته‏مان. دردها همه از آن رو تاب‏آوردنى بود که آمدنى بودى.

تحمل شدائد از آن رو شدنى بودکه ظهورت شدنى بود و به تحقق‏پیوستنى.

انگار تخم صبر بودیم که در خاک‏انتظار تاب مى‏آوردیم تا در هرم‏خورشید تو به بال و پر بنشینیم.

سنگینى بار انتظار بر پشت ما،سنگینى یک سال و دو سال نیست‏سنگینى یک قرن و دو قرن نیست.حتى از زمان تودیع یازدهیمن‏خورشید نیست.

تاریخ انتظار و شکیبایى ما به آن‏ظلم که در عاشورا بر ما رفته است‏برمى‏گردد، به آن تیرها که از کمان‏قساوت برخاست و بر گلوى‏مظلومیت نشست، به آن سم اسبهاى‏کفر که ابدان مطهر توحید را مشبک‏کرد. به آن جنایتى که دست و پاى‏مردانگى را برید.

از آن زمان تاکنون ما به آب حیات‏انتظار زنده‏ایم، انتظار ظهور منتقم‏خون حسین.

تاریخ استقامت ما از آن زمان هم‏دورتر مى‏رود، از عاشورا مى‏گذرد وبه بعثت پیامبر اکرم مى‏رسد. هم اودر مقابل همه جهل و ظلم و کفر وشرک و عناد و فسادى که جهان آن‏زمان را پوشانده بود وعده مى‏فرمودکه کسى خواهد آمد. نامش نام من،کنیه‏اش کنیه من، لقبش لقب من،دوازدهمین وصى من خواهد بود وجهان را از توحید و عدل و عشق و دادپر خواهد فرمود.

اما تاریخ صبر و انتظار ما به‏دورترها برمى‏گردد، به مظلومیت وتنهایى عیسى، به غربت موسى، به‏استقامت نوح و از همه اینها گذرمى‏کند تابه مظلومیت هابیل مى‏رسد.

انتظار و بردبارى ما را وسعتى‏است از هابیل تاکنون و تا برخاستن‏فریاد جبرئیل در زمین و آسمان وآوردن مژده ظهور امام زمان.

آرى و در آن زمان هستى حیات‏خواهد یافت، عشق پر و بال خواهدگشود و در رگهاى خشکیده علم،خون تازه خواهد دوید. پشت هیولاى‏ظلم و جهل با خاک، انس جاودان‏خواهد گرفت، شیطان خلع سلاح‏خواهد شد، انسان بر مرکب رشدخواهد نشست و عروج را زمزمه‏خواهد کرد.

سید مهدى شجاعى


 

 
 


 




 


[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:37 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

خاموش‏تر از چراغ مرگیم روشن‏تر از آفتاب کجایى‏عقربک‏هاى ساعت، تا کى به گرد خود گردند، بیهوده در صفحه غیبت.

در گرگ و میش سحرگاه، پایان دروغ را انتظار مى‏کشیم.

آن روز که بیایى، جهان براى خوشبختى ما تنگ است.

آغاز و فرجام خویش را در تو مى‏جوییم.

این گریه را پایانى است اگر، اشک راه خود را بداند و بر هر دامانى نریزد.

پوست را بادام و سال را ایام و زیستى را کام و بودن را نام تویى.

من کیستم؟ تو کیستى؟ من اینک نه آنم که بودم. تو همچنان آنى که بودى.

مگذار که بگویم در تن من، امید را به خاک سپردند و سنگى صنوبرى شکل بر سر آن نهادند.

هیچیم هیچ، بى‏تو اى همه کس، همه چیز، همه جا، همه وقت، همه عمر...

دلى داریم به پریشانى دود; سرى داریم به حیرانى رود; چشمى به گریانى ابر; غمى به وفادارى بخت. نه اقبال خوشایندى، نه مرگ ظفرمندى.

رفتن، یعنى غیبت، آمدن، یعنى ظهور. بودن یعنى انتظار. کار یعنى سالنامه عمر را ورق زدن. سیاست، یعنى به لبخند تو خندیدن. حکومت، یعنى زیر پاى تو فرش گستردن. عاشورا، یعنى غمهاى تو. محرم، یعنى دمیدن مهتاب فراق. این است معناى حقیقى کلمات.

عریضه‏ها را چاه به کجا مى‏برد؟ آیا او هم...

سر و دست مى‏شکند غول فراق: ما به جنگ مگسها بسیجیده‏ایم.

اگر نه یک دم هماواز توییم، مگر چنگ ناساز تو نیستیم؟

خوشا آن در که به روى تو هر روز مى‏خندد.

رضا بابایی


[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:37 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]



و من از شیعه عاشقتر نمى‏شناسم. گویا که سرشت شیعه با محبّت آل اللَّه درآمیخته و جام وجودش از شراب طهور عشقشان لبریز گشته است.
برگ برگ تاریخ گواه این مدّعاست و من خود، اوج دلدادگى را، عشق خالصانه را، شیرین‏ترین دردها را، لطیف‏ترین مفاهیم را، آسمانى‏ترین نمازها را و زیباترین مرگها را در برگهاى معطّر دفاع مقدّسمان دیده‏ام. عطر این دلدادگى با مشام جان ما آشناست. من و تو هرگز وجودى سبزتر از وجود پیامبر، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، ندیده‏ایم و آرزویى بزرگتر از نگاه محبّت‏آمیز او نداشته‏ایم. من و تو هرگز بى‏یاد امام‏المتّقین على، علیه‏السلام، برنخاسته‏ایم. سالهاست که سینه‏مان در اندوه مظلومیّت زهراى اطهر، علیهاالسلام، فشرده گشته و آه جگرسوزمان در مصیبت فرزندش امام مجتبى، علیه‏السلام، غبار اندوه در فضا پراکنده است و سالهاست که سرخى شفق و شبنم صبحگاه، در سکوتى غریب، هر روز دردنامه کربلا را برایمان تکرار مى‏کند و سالهاست...
خدایا؛ به جان پیامبر، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، که عزیزترین جان است و نام على، علیه‏السلام، که بلندترین نام است و به نور وجود زهرا، علیهاالسلام، و آخرین شعاع این نور عظیم، مهدى فاطمه، علیه‏السلام، به اشکهاى عاشقترین بندگانت در لیلةالقدر که عطر و بوى کوثر را به مشام مى‏رسانند و به لحظه پرواز شهیدان که سرّ آن را جز خالصان درگاهت ندانند وجودمان را چنان از این عشق برافروز که جز تو را نبینیم و جز تو را نخواهیم.
آمین
1 - پیامبر اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، مى‏فرمایند:
هیچ بنده‏اى ایمان نداشته باشد مگر آنکه مرا از خودش دوست‏تر بدارد و خاندان مرا از خاندان خودش و خانواده مرا از خانواده خودش و جان مرا از جان خودش دوست‏تر بدارد.1
 2 - امام باقر، علیه‏السلام، به جابر جعفى فرمودند:
اى جابر، سلام مرا به شیعیان برسان و به آنها بگو که میان ما و خداى عزّوجلّ هیچ خویشاوندى نیست و کسى مقرّب خدا نشود جز با فرمانبردارى از او. اى جابر! هر کس خدا را فرمان برد و ما را دوست بدارد همو دوست ماست و هر کس خدا را نافرمانى کند محبّت ما سودش نرساند.2
 3 - امام على، علیه‏السلام، مى‏فرمایند:
هر کس ما را به دل دوست دارد و با زبانش با ما باشد و با شمشیرش با دشمن ما بجنگد؛ او در بهشت با ما در درجه و مقام ما خواهد بود.3
 4 - امام باقر، علیه‏السلام، مى‏فرمایند:
دوستى با ما اهل بیت ایمان و دشمنى با ما کفر است.4

 
 

 پى‏نوشتها:

1. میزان‏الحکمه، ج2، ص973، ش3199.

2. همان، ص975، ش3211.

3. کلمات نورانى (500 سخن از کلمات ائمه معصومین) گردآورنده: سیدحسین هاشمى‏نژاد،
ش192.

4. همان، ش321.

 لیلا قنبرى


[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:37 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

 فیض کاشانى

 الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها
 صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
 چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
 دل بى‏بهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها
 به کوى خود نشانى ده که شوق تو محبان را
ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست محملها
 به حق سجاده تزیین کن، مَهِل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت، از آن سازند محفلها
 شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
 اگر دانستمى کویت، به سر مى‏آمدم سویت
خوشا گر بودمى آگه، ز راه و رسم منزلها
 چو بینى حجت حق را، به پایش جان فشان اى فیض!
متى ما تلق من تهوى، دع الدنیا و اهملها 


 

عطار نیشابورى


 

صد هزاران اولیا، روى زمین
 از خدا خواهند مهدى را یقین
 یا الاهى، مهدیم، از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
 مهدى هادیست تاج اتقیا
بهترین خلق برج اولیا
 اى ولاى تو معین آمده
بر دل و جانها همه روشن شده
 اى تو ختم اولیاى این زمان
وز همه معنى نهانى، جان جان
 اى تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده ?عطارت? ثناخوان آمده


 

فخرالدین عراقى


 

 نگارا! جسمت از جان آفریدند
ز کفر زلفت ایمان آفریدند
 جمال یوسف مصرى شنیدى؟
تو را خوبى دو چندان آفریدند
 ز باغ عارضت یک گل بچیدند
بهشت جاودان زان آفریدند
 غبارى از سر کوى تو برخاست
وزان خاک، آب حیوان آفریدند
 غمت خون دل صاحبدلان ریخت
وزان خون، لعل و مرجان آفریدند
 سراپایم فدایت باد و جان هم
که سر تا پایت از جان آفریدند
 ندانم با تو یک دم چون توان بود؟
که صد دیوت نگهبان آفریدند
 دمادم چند نوشم دُرد دردت؟
مرا خود مست و حیران آفریدند
 ز عشق تو عراقى را دمى هست
کزان دم روى انسان آفریدند


 


 

محمدعلى‏مجاهدى (پروانه)


 

 اگر سپیده بیاید...
 کلیم را چه نیازى که دل به طور دهد
 به طور جلوه فروشد دلى که نور دهد
 
 سپهر حلقه به گوش کسى که همچو کلیم
 ز نور خویش فروغى به شمع طور دهد
 
 نوشته‏اند به سنگ مزار زنده‏دلان
 که حرف مرده‏دلان بوى خاک گور دهد
 
 به جز ?دعاى قدح? و رد ما نمى‏گردد
 اگر پیاله صلاى ?هوالغفور? دهد
 
 کجاست پیر صفا مشرب خداجویى
 که مثل آینه ما را ز خود عبور دهد
 
 زمانه در تب شب این قدر نمى‏سوزد
 به آفتاب اگر فرصت ظهور دهد
 
 صبا به گلنفسیهاى من برد حسرت
 اگر به من نفسى رخصت حضور دهد
 
 از آن به دیده نمناک من نمى‏آید
 که بوى دربدرى خانه نمور دهد
 
 اگر سپیده بیاید دو چشم منتظرم
 به دست
 هر مژه آیینه بلور دهد


 


 


 

 
 


 




 


[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:37 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

مستم و دیوانه و شیدائیم
مست گل و لاله زهرائیم
 آن گل زهرا که جهان مست اوست
چرخه اقلیم جهان دست اوست
 روشنى ماه بُوَد چهره‏اش
ظلمت شبها بود از طرّه‏اش
 عطر بهاران همه از موى اوست
شیفتگان شیفته روى اوست
 نیست به گلزار جهان خوب‏تر
چون گلِ زهرا گلِ محبوب‏تر
 این گل طاها که گل سرمد است
چهره ماهش چو رخ احمد است
 زنده جهان از دم عیسایى‏اش
دست خدایى ید بیضایى‏اش
 خاتم شاهى جهان دریدش
هر چه کند حکم همان آیدش
 قبله عشّاق بود خال او
سلطنت و مُلک جهان مال او
 مى‏کند اعجاز چو پیغمبرى
بر همگان مى‏کند او رهبرى
 مى‏شکند هر چه صنم باشد او
بر صف اشرار جهان تازد او
 بشکند او گردن فرعونیان
خوار نماید رخ نمرودیان
 مى‏سترد اشک ز بیچارگان
یار شود بر دل غمخوارگان
اى گل زهرا که جهان مست توست!
عرصه و اقلیم جهان دست توست!
 شیفته ماه رخت، این دلم
ساخته‏اند از گل رویت گِلم
 مستم و از عشق تو دیوانه‏ام
بر رخ زیباى تو پروانه‏ام
 یک دم از آن حجله برون آ، گلم
گوشه چشمى بنما بر دلم
 بر فکنى از رخ اگر آن حجاب
چهره بپوشد ز رخت آفتاب
 ماه من از پرده درآ، جلوه کن
روح جهان را به رخت تازه کن
 ظلمت و جهل بشرى حاکم است
حق و عدالت به میان غایب است
 حق شده آغشته به خون در میان
عرصه ناحق شده است این جهان
مى‏رسد آخر به خطش، انتظار
مى‏شکفد در قدمش صد بهار
 مى‏دهد آخر گل زهرا ثمر
کشتى اسلام رهاند ز شر
 شیفتگان منتظر راه تو
منتظر چهره چون ماه تو...

رضا قاسم‏زاده



 



برچسب‌ها: مستگل زهراطاهاظهرمنتظرغایب
[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:36 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]




بُغض‌ در گلو
پلک‌، بسته‌ام‌
عصر جمعه‌ است‌
دل‌ شکسته‌ام‌
از وصال‌ تو
دل‌ نمی‌کنم‌
طعنه‌ها ولی‌
کرده‌ خسته‌ام‌
کوچه‌ را ز شوق‌
صُبح‌ رُفته‌ام‌
در خیال‌ خود
با تو بارها
راز گفته‌ام‌...
باز شد غروب‌
تو نیامدی‌
دل‌ گرفته‌ام‌
مانده‌ دیدة‌، اشکبار من‌
منتظر به‌ دشت‌
منتظر به‌ راه‌
جمعه‌ هم‌ گذشت‌
شهسوار من‌!
باز خسته‌ام‌
دل‌ شکسته‌ام‌
سینه‌ پر ز آه‌
هر دو دیده‌ تر
دل‌ پر از امید
تا مگر رسد
جمعه‌ای‌ دگر
یا که‌ یک‌ خبر
کاش‌ در غمت‌
می‌شُدم‌ شهید
یا نوازشی‌
از تو می‌رسید
بی‌تو از جهان‌
دل‌ گسسته‌ام‌
حرفِ این‌ و آن‌
کرده‌ خسته‌ام‌
مثل‌ سینه‌ام‌
پُر ز ناله‌اند
کوه‌ و دشت‌ و رود
میخ‌ و سنگ‌ و چوب‌
طور دیگری‌ است‌
جمعة‌ غروب‌
توی‌ شهر ما
ـ شهر کینه‌ها ـ
توی‌ آسمان‌
توی‌ سینه‌ها
دود و دود و دود
زودتر بیا
شهریار من‌
زودِ زودِ زود
شهسوار من‌!
دل‌ شکسته‌ام‌

می‌نهم‌ دگر
سر به‌ کوه‌ و دشت‌
شنبه‌ای‌ رسید
جمعه‌ای‌ گذشت

حسن‌ بیاتانی‌

 

 

 



 



برچسب‌ها: جمعهبغضوصالخستهصبحغروبرازمنتظربیا
[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:36 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

 هدیه خدایى
طاووس کبریایى!اى هدیه خدایى!
تو دیدنى‏ترینى، اى دیدنى، کجایى؟
هر دیده مست راهت، غمدیده در پناهت
خشکیده یاس عالم در حسرت جدایى
اى آسمان اوّل!اى سایبان آخر!
اى چشم چشمه عشق! رحمى به بینوایى
آرام‏تر که من هم با کودکان بیایم
پایى نمانده دیگر، جز دست بر دعایى
سخت است بى‏تو بودن، سخت است بى‏تو ماندن
سخت است بى‏تو، بى‏تو، بى‏یار دلربایى
هر درد را دوائى، هر سینه را صفایى
دنیاست غرق ظلمت، تو نور و روشنایى
اى یادگار دیروز،اى ماندگار فردا
اى بى‏قرار امروز، جانا چه آشنایى
آسان نمى‏توان رفت از خوان رحمت تو
بگذار تا بمانم در زیر گرد پایى
اُمّید نااُمیدان، مهدى سرت سلامت
سنگ است قلب بى‏تو، ننگ است بى‏وفایى
سید جعفر علوى ?اُمید?
 
 
 
 
 
 هیاهوى قیامت
کیست این توفان که آسایش ندارد خنجرش
جز هیاهوى قیامت نیست نام دیگرش
بال اگر بگشاید آنى آسمان گم مى‏شود
جبرئیلى سر برون مى‏آورد از هر پرش
آفرینش وامدار اوست عرش و فرش نیز
واى اگر خورشید را روزى براند از درش
او مى‏آید، آسمان از شوق، آتش مى‏شود
دانه‏هاى کهکشان اسپندهاى مجمرش
علیرضا قزوه
 
 
 
 
 
 انتظار
اى آنکه در نگاهت حجمى زنور دارى
کى از مسیر کوچه قصد عبور دارى؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى
اى آنکه در حجابت دریاى نور دارى
من غرق در گناهم، کى مى‏کنى نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمى صبور دارى
از پرده‏ها برون شد، سوز نهانى ما
کوک است ساز دلها، کى میل شور دارى؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کى در سراى چشمم، قصد ظهور دارى؟
 سیدعباس سجادى
 
 
 
 
اى تو خورشید
پلک این پنجره خسته اگر باز شود
آسمان با دل بى‏حوصله دمساز شود
کیست در کوچه  دلواپسى‏ام جز غم تو
تا دمى با من غربت‏زده همراز شود؟
بى‏تو اى همدم آبى‏تر از آهنگ طلوع!
بشکند بامم اگر تشنه پرواز شود
داغ تلخى‏ست به پیشانى خورشید اگر
آسمان با شب دلمرده هم‏آواز  شود
اى تو خورشید! به پا خیز که با چشمانت
قفل صد صبح دل‏انگیز خدا باز شود
جلیل آهنگرنژاد
 
 
 
 
آخر یکى خواهد آمد
چشم‏انتظاران خسته! آخر یکى خواهد آمد
گرد و غبار نشسته! آخر یکى خواهد آمد
تا دستهاى جدایى کوتاه گردد، سرانجام
شمشیرهاى شکسته! آخر یکى خواهد آمد
تا تیره شام بلند یلدا بسوزد سحر از
ققنوسهاى خجسته، آخر یکى خواهد آمد
آه اى زمین شقاوت، از ابرهاى شفاعت
پیوسته پُر، یا گسسته، آخر یکى خواهد آمد
زین پیش در چشمهایش دشتى غزل مى‏رمیدند
از آن غزالان رسته، آخر یکى خواهد آمد
على‏اصغر نیکو
 
 
 
 
 
 
آغاز سبز زمین
مى‏بارد از دستش اعجاز، مردى که بالانشین است
تا عاشقى را بفهمید، هان! فرصت آخرین است!
سحرى بکن با عصایت، تا نیل چشمم بخشکد
چشمان من رود رود است، دستان من گندمین است
ماییم و گاهى تغزّل، در کوچه باغ مزامیر
شعرى بخوان از زبورت؛ تصنیفِ گل، دلنشین است!
ارزانیت باد قلبم، ارزانیت باد شعرم؛
این است دار و ندارم؛ دار و ندارم همین است!
مى‏روید امواج دریا در پهنه داغ و آتش
آن روز آغاز عشق است، آغاز سبز زمین است.
صالح محمدى امین


[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:36 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

((عکس شهید میر یوسف سید لو))...... گوشه ای از وصیت نامه............... ای،حبیب من در نهایت می خواستم راهی را طی کنم که طیران فرشتگان و راهنمائیهای فرشتگان آن را نشان داده،می خواستم پرواز کنم ولی بالهایم شکسته بود می خواستم به پیش معشوق بشتابم ولی قامهایم قدرت راه رفتن را نداشت. در مواقعی زبانم می خواست بگوید آمادة آمدن هستم ولی صدا یم در نمی آمد الهی آبرویی به درگهت ندارم ولی دلم می خواهد آبرومندانه و پاک به درگهت بیایم با اینکه گناهانم مانع از این کار است الهی العفو،العفو. . .
برچسب‌ ها
شعر (51)
مهدی (38)
gif (32)
عکس (32)
جمعه (28)
ظهور (28)
gifs (25)
غزه (25)
شهید (22)
شهدا (21)
هریس (21)
دختر (20)
توبه (17)
نماز (17)
غیبت (17)
گناه (16)
بهشت (15)
قیف (15)
منجی (15)
خدا (14)
شهوت (14)
جنسی (11)
دعا (11)
عراق (11)
زن (11)
دل (10)
حدیث (10)
آقا (9)
وضو (9)
عشق (8)
پسر (8)
قلب (7)
حجت (6)
حرم (6)
جنگ (6)
بیا (5)
سکس (5)
شب (5)
صبح (5)
فرج (5)
مرد (4)
قبر (4)
غم (4)
عمر (4)
عمل (4)
علی (4)
آتش (4)
9 دی (4)
جان (4)
چشم (4)
بغض (3)
پول (3)
اشک (3)
خشم (3)
دوا (3)
ذکر (3)
سنی (3)
سفر (3)
شام (3)
ظهر (3)
عید (3)
غزل (3)
قضا (3)
قم (3)
گل (3)
گرگ (3)
ماه (3)
نفس (3)
یار (3)
کور (2)
مکه (2)
ناب (2)
ناز (2)
مصر (2)
هوس (2)
لذت (2)
لطف (2)
گدا (2)
آرشیو مطالب
امکانات وب

آمار واطلاعات
بازدید امروز : 281
بازدید دیروز : 60
کل بازدید : 1708105
کل یادداشتها ها : 828