سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان

 

شهر بی عیب

امام باقر(ع) فرمود: یکی از پاد شاهان بنی اسرائیل گفت: شهری می سازم که عاری از هر عیب باشد و همین کار را هم کرد. همه

گفتند: واقعاً بی عیب است. اما مردی گفت: اگر امان دهی، عیبش را می گویم. امانش داد و مرد گفت: عیبش این است که صاحبش می میرد

و بعد از او، این شهر هم از بین می رود. پادشاه کمی فکر کرد و بعد گفت: چه عیبی بالاتر از این؟ به نظر تو چه کار کنم؟ مرد گفت: شهری

بساز که همیشه باقی بماند و نیز تو همیشه در آن جاودان بمانی و پیری به سراغت نیاید و آن بهشت است.

(داستانهای ما، آیت الله علی دوانی(ره)، ج (5)

بهشت

 

 

 

 

 



برچسب‌ها: داستانداستانکداستان کوتاهداستان آموزندهپادشاهبنی اسرائیلشهربی عیبامام باقر
[ دوشنبه 93/7/7 ] [ 3:17 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

افررت من الله ام من رسوله

عبد فرّار از اراذل و اوباش نجف اشرف بود که مردم او را در ظاهر، احترام می‌کردند تا از آزار و اذیت او در امان بمانند.

این فرد شرور اگر چیزی را می خواست یا دوستدار مالی می‌شد، کسی نمی‌توانست او را از دست‌یابی به

خواسته‌اش باز دارد. مردم نجف از دست او در فغان بودند. در یکی از شبها که آخوند ملاحسینقلی همدانی از زیارت

حضرت امیر ـ علیه السلام ـ باز می‌گشت، عبد فرّار در مسیر راه او ایستاده بود.بدون هیچ توجهی از کنار او گذشت

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: داستانداستانکداستان کوتاهداستان آموزندهعبد فرارملا حسینقلی همدانی

[ یکشنبه 93/7/6 ] [ 3:31 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

چهل روز مداومت بر نماز اول وقت

یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل کرد که: به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی، ایشان فرمودند: نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست می‎شود. مدت یک ماه گذشت اثری ظاهر نشد. مجدداً مراجعه کردم فرمودند: گفتم چهل روز دیگر! هر چه فکر کردم آثار و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابانِ نزدیک یک قهوه‎خانه نشسته بودم. شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور می‎کرد ، بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشسته‎ای مگر کاری نداری؟ شرح حال خود را گفتم. گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم . 

[کتاب آثار و برکات نماز اول وقت صفحه 25]-نشریه موعظه خوبان

نماز اول وقت



برچسب‌ها: نازداستان کوتاهداستانداستانکداستان آموزندهشیخ حسنعلی نخودکیاول وقتجهل روز
[ شنبه 93/7/5 ] [ 7:0 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]

من جاء بالحسنه فله عشر امثالها

آقای مجتهدی تهرانی (ره) نقل کرده است که آیت الله حاج میرزا علی مشکینی فرمودند: در ایامی که تحصیل می کردم؛ در جیبم فقط  5 ریال داشتم. روزی در خیابان راه می رفتم یکی از طلاب به من رسید و گفت: 5 ریال داری به من قرض بدهی؟ با خود گفتم: اگر این پول را به او بدهم خود بی پول می مانم. ولی با خود فکر کردم که کار این بنده خدا را راه می اندازم؛ خداوند کریم است. پول را به او دادم. چند قدمی که رفتم؛ یکی از همشهری های من، از اهالی مشکین شهر به بنده رسید؛ با هم مصافحه کردیم. موقع خداحافظی پولی در دست من گذاشت و رفت. چون نگاه کردم؛ دیدم 5 تومان است. باز یکی از طلاب به من رسید و از من 5 تومان قرض خواست. این دفعه نیز گفتم خدا کریم است. اکنون که این آقا معطل است؛ کار او را راه بیندازم. پول را به او دادم. چون مقداری جلوتر رفتم؛ یکی دیگر از همشهری های خود را دیدم. پس از مصافحه و احوالپرسی موقع خدا حافظی، پولی در دست من گذاشت و رفت. چند قدم جلوتر رفتم نگاه کردم دیدم 50 تومان است. ناگاه یاد این آیه شریفه افتادم که «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» (سوره انعام، آیه 160) یعنی هر کس عمل نیکی انجام دهد ما ده برابر به او پاداش می دهیم. دیدم بار اول 5 ریال داشتم. چون به یک نیازمندی قرض دادم؛ 50 ریال (5 تومان) خدای کریم رساند و چون 5 تومان را قرض دادم؛ خداوند کریم در عوض 50 تومان یعنی درست ده برابر رسانید. 

(مردان علم در میدان عمل، ج6، اثر سید نعمت الله حسینی) 

دستگیری از دیگران



 



برچسب‌ها: داستانآیت اللهحاج میرزا علی مشکینیقرض دادنداستانکداستان کوتاهداستان آموزندهدستگیری
[ جمعه 93/7/4 ] [ 3:44 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

در شهری پسر ک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلی اش مجبوربود به روستاهای اطراف برود

ودستفروشی کند ؛از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواندپولی به دست آورد . روزی متوجه شد که فقط یک اسکناس

500 تومانیبرایش باقی مانده است واین در حالی بود که شدیدا احساس گرسنگی می کرد . تصمیم گرفت از خانه ای مقداری

غذا تقاضاکند .به طوراتفاقیدر خانه ای را زد و دختر جوانی در را باز کرد و برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.

بقیه  در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: دخترداستان کوتاهداستانداستانکداستان آموزندهپسر روستاییفقرپزشکمریضشیر

[ جمعه 93/7/4 ] [ 9:41 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]

سه ضربه شیطان

شیطان، موسی را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: ای موسی! تو به درگاه خدا آبرو داروی و من یکی از مخلوقات خدایم که گناهی را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبه ام را بپذیرد.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: داستانداستانکداستان کوتاهداستان آموزندهشیطانحضرتموسیتوبهآدمخشمجهادزننامحرمخلوت

[ جمعه 93/7/4 ] [ 6:0 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]

حقوق مؤمن بر مؤمن

در احوالات عالم ربانی ملاّاحمد مقدس اردبیلی(ره) آمده است " دریکی از سفرهایی که با گروهی به سمت عتبات می رفتند ، یکی از زوّار که او را نمی شناخت به او گفت: جامه های مرا ببر نزدیک آب و بشوی و چرک آنها را بگیر، ملا احمد قبول کرد و جامه های آن مرد را بُرد و شست و آورد تا به او بدهد. در این هنگام آن مرد او را شناخت و خجالت کشید، دیگران هم او را توبیخ کردند. مقدس اردبیلی فرمود: چرا او را ملامت می کنید؟ مطلبی نشده است. حقوق برادران مومن بر یکدیگر بیش از اینهاست». 

 (سیمای فرزانگان ، ص295)-نشریه موعظه خوبان

ملا احمد مقدس اردبیلی



برچسب‌ها: لباسداستان کوتاهداستانداستانکآموزندهملاّاحمد مقدس اردبیلی(ره)عتباتزائر
[ جمعه 93/7/4 ] [ 5:0 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]

 

کو آن کسی که کار برای خدا کند؟

در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران غذا فروشی داشت   ((مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به مرشد چلویی)) روی تابلوی بالای دخل مغازه اش نوشته شده بود: (( نسیه و وجه دستی داده می شود ، حتی به جنابعالی به قدر قوه)) مرحوم مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از کنار او بگذرند چون بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا نمی خوردند. کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می آمد مقداری پلوی زعفرانی روی بادیه او می ریخت و ظرف را کامل می کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت. و همین طور فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم می گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند. این شعر از آن مرحوم است:

 کو آن کسی که کار برای خدا کند؟     بر جای بی‌وفایی مردم وفا کند

هرچند خلق سنگ ملامت بر او زنند    بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند


مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به «مرشد چلویی»

منبع نشریه موعظه خوبان



برچسب‌ها: داستان کوتاهداستانداستانکداستان آموزندهحاج میرزا احمد عابد نهاوندیغذا خوریمرشد چلوییجملات نابجملات زیبا
[ پنج شنبه 93/7/3 ] [ 4:44 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

آثار قرائت قرآن با توجّه

مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری از  بیماری زخم معده رنج می بردند که احتیاج به عمل جراحی داشت، از طرفی ایشان سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بودند و تحمّل جراحی بدون بی هوشی نیز امکان پذیر نبود. پیش از آن که عمل جراحی آغاز شود، ایشان اجازه بی هوش کردن را به پزشکان معالج ندادند [ چون به نظر ایشان در صورت بی هوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می شد] از این رو به پزشک  فرمودند: « هرگاه من مشغول قرائت سوره ی مبارکه ی انعام شدم ، شما مشغول عمل شوید من توجه ام به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی آید. [ایشان آن چنان به قرآن توجه پیدا می کردند که احساس درد نمی کردند.] همان طور هم شد و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره مبارکه انعام نیز به پایان رسید!  

 ( مردان علم درمیدان عمل ج 4 ص 188ــ 189)-  نشریه موعظه خوبان

آیت الله سید احمد خوانساری





برچسب‌ها: داستانداستان کوتاهداستانکداستان آموزندهآموزندهآیت الله سید احمد خوانساریفرآنقرائت
سوره انعام
عمل جراحی
[ پنج شنبه 93/7/3 ] [ 4:26 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

من یاغی نیستم!

 روزی مرحوم آخوند کاشی (رحمة الله علیه) مشغول وضو گرفتن بود که شخصی با عجله آمد، وضو گرفت، به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد. با توجّه با این که مرحوم آخوند خیلی خوب وضو می‌گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را به جا می‌آورد؛ تا وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود. به هنگام خروج با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: چه کار می‌کردی؟ گفت: هیچ ، فرمود: تو هیچ کار نمی‌کردی؟ گفت: نه ! می‌دانست که اگر بگوید نماز می‌خواندم، کار بیخ پیدا می‌کند. آقا فرمود: مگر تو نماز نمی‌خواندی؟گفت: نه! آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می‌خواندی! گفت: نه آقا اشتباه دیدی. سؤال کردند: پس چه کار می‌کردی؟ گفت: فقط آمده بودم بگویم من یاغی نیستم، همین؛! این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله علیه) خیلی تأثیر گذاشت. تا مدّت ها هر وقت از احوال آخوند می‌پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: من ‌یاغی نیستم!

 ( منبع : حدیث دل سپردن، ص168)

داستان نماز

 



برچسب‌ها: داستانداستان کوتاهداستانکآموزندهآخوند کاشیوضونمازیاغی
[ پنج شنبه 93/7/3 ] [ 3:51 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

((عکس شهید میر یوسف سید لو))...... گوشه ای از وصیت نامه............... ای،حبیب من در نهایت می خواستم راهی را طی کنم که طیران فرشتگان و راهنمائیهای فرشتگان آن را نشان داده،می خواستم پرواز کنم ولی بالهایم شکسته بود می خواستم به پیش معشوق بشتابم ولی قامهایم قدرت راه رفتن را نداشت. در مواقعی زبانم می خواست بگوید آمادة آمدن هستم ولی صدا یم در نمی آمد الهی آبرویی به درگهت ندارم ولی دلم می خواهد آبرومندانه و پاک به درگهت بیایم با اینکه گناهانم مانع از این کار است الهی العفو،العفو. . .
برچسب‌ ها
شعر (51)
مهدی (38)
gif (32)
عکس (32)
جمعه (28)
ظهور (28)
gifs (25)
غزه (25)
شهید (22)
شهدا (21)
هریس (21)
دختر (20)
توبه (17)
نماز (17)
غیبت (17)
گناه (16)
بهشت (15)
قیف (15)
منجی (15)
خدا (14)
شهوت (14)
جنسی (11)
دعا (11)
عراق (11)
زن (11)
دل (10)
حدیث (10)
آقا (9)
وضو (9)
عشق (8)
پسر (8)
قلب (7)
حجت (6)
حرم (6)
جنگ (6)
بیا (5)
سکس (5)
شب (5)
صبح (5)
فرج (5)
مرد (4)
قبر (4)
غم (4)
عمر (4)
عمل (4)
علی (4)
آتش (4)
9 دی (4)
جان (4)
چشم (4)
بغض (3)
پول (3)
اشک (3)
خشم (3)
دوا (3)
ذکر (3)
سنی (3)
سفر (3)
شام (3)
ظهر (3)
عید (3)
غزل (3)
قضا (3)
قم (3)
گل (3)
گرگ (3)
ماه (3)
نفس (3)
یار (3)
کور (2)
مکه (2)
ناب (2)
ناز (2)
مصر (2)
هوس (2)
لذت (2)
لطف (2)
گدا (2)
آرشیو مطالب
امکانات وب

آمار واطلاعات
بازدید امروز : 70
بازدید دیروز : 115
کل بازدید : 1707327
کل یادداشتها ها : 828