ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان

پیررمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد .
او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.
تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: داستان کوتاهداستانپیر مردسیب زمینی

[ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 2:39 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه ، که آبی توش نبود افتاد.

کشاورز هر چه تلاش و کوشش کرد نتوانست الاغ را از درون چاه ، بیرون بیاورد.

پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند ..

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: داستانداستان کوتاهالاغ و پیر مردمشکلاتزنده به گورسکو

[ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 2:27 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

اسب کشاورز چینی

کشاورزی چینی اسب پیری داشت که از آن در کشت و کار مزرعه اش استفاده می کرد.
یک روز اسب کشاورز به سمت تپه ها فرار کرد.

همسایه ها در خانه او جمع شدند و بخاطر بد شانسی اش به همدردی با او پرداختند.

 بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: کشاورز چینیاسبمزرعهداستانداستان کوتاهبدشانسیخوش شانسیخدا

[ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 7:0 صبح ] [ محمد جواد محمدی ]

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند .

یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . 

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: داستان کوتاهداستاندو مرد ماهی گیر

[ سه شنبه 93/6/25 ] [ 6:18 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]

شب بود و محمد باقر که طلبه جوانی بود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق شد و در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد

که ساکت باشد و حرفی نزند .دختر گفت:

شام چی داری ؟؟

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: دخترشیطانشبنفسخوابیدن دخترشاهزادهمحمد باقراتاقخوابحرمسراطلبهساکتانگشتآتش جهنموسوسهداستان کوتاهداستان

[ سه شنبه 93/6/25 ] [ 3:37 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

((عکس شهید میر یوسف سید لو))...... گوشه ای از وصیت نامه............... ای،حبیب من در نهایت می خواستم راهی را طی کنم که طیران فرشتگان و راهنمائیهای فرشتگان آن را نشان داده،می خواستم پرواز کنم ولی بالهایم شکسته بود می خواستم به پیش معشوق بشتابم ولی قامهایم قدرت راه رفتن را نداشت. در مواقعی زبانم می خواست بگوید آمادة آمدن هستم ولی صدا یم در نمی آمد الهی آبرویی به درگهت ندارم ولی دلم می خواهد آبرومندانه و پاک به درگهت بیایم با اینکه گناهانم مانع از این کار است الهی العفو،العفو. . .
برچسب‌ ها
شعر (51)
مهدی (38)
gif (32)
عکس (32)
جمعه (28)
ظهور (28)
gifs (25)
غزه (25)
شهید (22)
شهدا (21)
هریس (21)
دختر (20)
توبه (17)
نماز (17)
غیبت (17)
گناه (16)
بهشت (15)
قیف (15)
منجی (15)
خدا (14)
شهوت (14)
جنسی (11)
دعا (11)
عراق (11)
زن (11)
دل (10)
حدیث (10)
آقا (9)
وضو (9)
عشق (8)
پسر (8)
قلب (7)
حجت (6)
حرم (6)
جنگ (6)
بیا (5)
سکس (5)
شب (5)
صبح (5)
فرج (5)
مرد (4)
قبر (4)
غم (4)
عمر (4)
عمل (4)
علی (4)
آتش (4)
9 دی (4)
جان (4)
چشم (4)
بغض (3)
پول (3)
اشک (3)
خشم (3)
دوا (3)
ذکر (3)
سنی (3)
سفر (3)
شام (3)
ظهر (3)
عید (3)
غزل (3)
قضا (3)
قم (3)
گل (3)
گرگ (3)
ماه (3)
نفس (3)
یار (3)
کور (2)
مکه (2)
ناب (2)
ناز (2)
مصر (2)
هوس (2)
لذت (2)
لطف (2)
گدا (2)
آرشیو مطالب
امکانات وب

آمار واطلاعات
بازدید امروز : 60
بازدید دیروز : 65
کل بازدید : 1698136
کل یادداشتها ها : 828